پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سخط گفتن، که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. ملک پرسید که چه میگوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند جهان همی گوید: ” وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ “. ملک را رحمت در دل آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و سخط گفت. ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: مرا آن دروغ پسندیدهتر آمد، زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی.