«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

پند لقمان

در کتاب روضه الصفا آمده است:
سبب آزادی لقمان این بود که سالی مولایش به او دستور داد در مزرعه کنجد بکارد. وقتی بعد از مدتی به مزرعه رفت دید لقمان جو کاشته است.
او را خواست و گفت: چرا چنین کردی؟!
جواب داد: تصور کردم از جو کاشتن، می‌توان کنجد به دست آورد.
خواجه گفت: منشا این تصور باطل چیست؟
گقت: زیرا می‌بینم تو با وجود کارهای زشت امید بهشت داری، با خود اندیشیدم اگر افعال و کارهای زشت و ناپسند، نتیجه‌ی مغفرت و آمرزش دارد (بدون توبه)  پس از جو هم می‌توان کنجد به دست آورد.
مولا از این تذکر بیدار شد و از کارهای زشت دست برداشت و او را آزاد کرد.

نام نویسنده: محمد بن خاوند شاه
منبع حکایت: روضه الصفا
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی