حکایت حمام رفتن بهلول

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی‌اعتنایی نمودند و آن ‌طور که دلخواه بهلول بود وی را کیسه ننمودند با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند […]

بهلول و دنبه

روزی بهلول نزد هارون الرشید رفت و درخواست مقداری پیه کرد تا با آن پیه پیاز، که نوعی غذای ارزان قیمت برای مردم فقیر بوده، فراهم سازد. هارون به خدمتکارانش گفت مقداری شلغم پوست کنده نزد او بیاورند تا شاهد عکس‌العمل بهلول باشند و بیازمایند که آیا او می‌تواند میان پیه و شلغم پوست‌کنده تمایزی […]

غذای خلیفه

روزی هارون الرشید از طعام خود برای بهلول غذائی فرستاد، خادم غذا را برداشت و پیش بهلول آورد. بهلول گفت من نمی خواهم ببر پیش سگ های پشت حمام بینداز، غلام عصبانی شد و گفت ای احمق این طعام، مخصوص خلیفه است اگر برای هر یک از امناء و وزرای دولت می بردم به من […]

ریاکاری هارون و بنای مسجد!

هارون الرشید در بغداد مسجدی احداث کرد و بر سر در آن نام خود را نوشت ، روزی که برای بررسی به آن مسجد آمده بود بهلول رسید و گفت چه ساخته ای؟گفت خانه خدا را بنا کرده ام بهلول گفت- دستور بده تا اسم مرا به جای اسم تو بر دیوار نقش‌کنند. شاه غضبناک […]

ارزش سلطنت از دید بهلول

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد خلیفه گفت: مرا پندی بده بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ هارون الرشید گفت: صد دینار طلا بهلول پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت […]

گفتگوی بهلول و هارون

روزی هارون «پنجمین خلیفه مقتدر عباسی» بهلول را به حضور طلبید او ناگزیر نزد هارون آمد، هارون از او پرسید: آیا مرا می شناسی؟ بهلول گفت: تو کسی هستی‌ که اگر در مشرق زمین ستمی شود تو در مغرب باشی، در روز قیامت، بازخواست می شوی. هارون از این سخن، منقلب شد و بعد از […]

بهلول و منصب قضاوت بغداد

هارون الرشید خلیفه عباسی خواست کسی را برای قضاوت بغداد تعیین نماید، با اطرافیان خود مشورت کرد، همگی گفتند: برای این کار جز بهلول کسی صلاحیت ندارد. بهلول را خواست و قضاوت را به وی پیشنهاد کرد. بهلول گفت: من صلاحیت و شایستگی برای این سمت ندارم، هارون گفت: تمام اهل بغداد می‌گویند جز تو […]

اجتناب از غذای حرام

روزی هارون الرشید از خوان طعام خود جهت بهلول غذائی فرستاد، خادم غذا را برداشت و پیش بهلول آورد. بهلول گفت: من نمی خورم ببر پیش سگهای پشت حمام بینداز، غلام عصبانی شد و گفت: ای احمق این طعام، مخصوص خلیفه است اگر برای هر یک از امنا و وزرای دولت می بردم بمن جایزه […]

خطر سلامتی و آسایش

آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تندرست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در […]