پاسدار معمولی

دامادم می‏گوید شب‏‌هایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد، علی‌رغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچه‏‌های بسیجی با او هم‌کلام می‌‏شود از او می‌‏پرسد جهان‌آرا کیست؟ تو او را می‏‌شناسی؟ و سیدمحمد جواب می‌‏دهد پاسداری است مثل تو، او […]