مرگ،نه؛شهادت
پدرم، مسئول جهاد شهر دیواندره بود؛ البته ایشان روحیه یک مسئول را نداشت؛ چون مثلاً اگر قرار بود در جایی خانه ای بسازند، میرفت با آن سن و سال بالا، یک روز تمام آنجا کارگری می کرد و بعد به بقیه میگفت این طوری کار کنید! صبح تا شب از این طرف به آن […]
اسیر محبتت شدم
شهید نصراللهی، مسئول سپاه بانه، از نماز جمعه که برگشت نام یکی از زندانیها را برد و گفت: بروید آزادش کنید! گفتند: چرا؟ نمیشود! آن پسر با کوملهها همکاری دارد و برایشان بار برده است. گفت: من به مادرش قول دادهام که آزادش میکنم! به ایشان گفتند: نباید به خاطر گریه و زاری یک مادر، […]
سنگ های اضافه وزن
مجروحان بیمارستان شهر سقز نیاز به خون داشتند. به مردم اعلام کردند بیایید خون بدهید. جمعیت بسیاری از همین مردم منطقه، از جمله پنج خواهر برای اهدای خون آمدند. دیدم که از سه نفرشان خون گرفتند و به دو تای آخری که کوچکتر بودند گفتند شما کمبود وزن دارید! آنها خیلی ناراحت شدند و هر […]
روزی دو فرشته از آسمان به زمین می آمدند
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: روزی دو فرشته از آسمان به زمین میآمدند که یکدیگر را ملاقات کردند. یکی به دیگری گفت:«برای چه کاری فرو می آیی؟» او پاسخ داد:«خداوند، مرا مأمور کرده است که به دریای نیل بروم و یک ماهی نادر را برای حاکمی ستمگر که به آن میل پیدا کرده است […]
شکر گزاری
در روایت آمده است: به حضرت موسی (ع) وحی شد:«آنچه که حق شکر و سزاوار سپاسگزاری من است بجای آور» موسی (ع) عرض کرد:«پروردگارا! چگونه حق شکر تو را بجای آورم ، با اینکه هر شکر را که بجای میآورم، خود آن، نعمتی از جانب توست که نیاز به شکر مستقل دیگری دارد؟ با این […]
خدایا آنی و کمتر از آن مرا به خود وامگذار
رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرش ام سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه زاری شد. ام سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخواب خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم […]
انیشتین و دزد
می گویند: انیشتین رفته بود دم بانک، می خواست یک عملیات بانکی تو بانک انجام بدهد. دم در بانک کیف پولش را زدند. شروع کرد سر و صدا کردن دورش مردم جمع شدند، هرکسی شروع کرد یک تحلیلی راجع به این قضیه کردن. گفتند: آقا جان خودت مواظب نبودی تقصیر خودت است. می خواستی مواظب […]