«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

اسلام آوردن علمای یهود توسط امیرالمومنین علی علیه السلام

روزی عده ای از علمای یهود نزد عمر آمدند و گفتند: ای خلیفه اگر به سؤالات ما پاسخ صحیح بدهی، ما به اسلام می‌گرویم.وگرنه می فهمیم که اسلام بر حق نیست. عمر گفت هر چه می خواهید بپرسید من جواب می دهم .

یهودیان این سؤالات را مطرح کردند: اول قفل های آسمان چیست . دوم : کلید آسمان ها چیست سوم : قبری که صاحبش را گردش می داد چه بود، چهارم : آنکه قومش را انذار کرد در حالی که نه از جن بود و نه از آدمیان که بود، پنجم : پنج چیزی که روی زمین راه رفتند و در رحم شکمی به وجود نیامدند چه چیزی های هستند. ششم : پرندگان مانند دراج یا خروس ؛ آوازهای خود چه می‌گویند. عمر که از پاسخ دادن عاجز شده بود از شرمندگی سر به زیر افکند و گفت که پاسخ این سؤالات را نمی دانم یهودیان که از این جریان خوشحال شده بودند.

گفتند: پس ثابت شده که اسلام بر حق نیست. سلمان که در جلسه حاضر بود گفت: کمی صبر کنید من کسی را خواهم آورد که حقانیت اسلام را برای شما ثابت کند و پاسخ تمام سؤالات شما را بدهد. سپس به سوی منزل علی علیه السلام رفت و آن حضرت را از این قضیه مطلع کرد حضرت علی علیه السلام در حالی که لباس رسول الله صلی الله علیه و آله بر تن داشت وارد مسجد شد. عمر با دیدن امام علی علیه السلام با خوشحالی به طرف ایشان رفته و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت: یا اباالحسن به راستی‌که فقط تو می توانی پاسخ تمام سؤالات این یهودیان را بدهی.

حضرت علی علیه السلام رو به یهودیان کرده و فرمود من شرطی دارم و آن این است که اگر من به تمام سؤالات شما را پاسخ درست بدهم و به شما خبر بدهم چنان چه در تورات شما است، شما نیز داخل دین اسلام شده مسلمان شوید. یهودیان این شرط را پذیرفتند سپس حضرت پاسخ تمام سؤالات آنان را بیان فرمود.

این چنین بیان نمودند: قفل آسمان ها شرک به خداوند است، زیرا وقتی بنده ای مشرک شد. عملش بالا نمی رود. کلید این قفل های بسته،شهادت دادن به یگانگی خداوند و نبوت رسول  صلی الله علیه و آله است . قبری که صاحبش را گردش داد آن ماهی بود که یونس پیامبر را بلعید. و آنکه قومش را انذار کرد نه از جن و نه از آدمی زاده شده بود، مورچه سلیمان بود که گفت :قالت غله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون ؛ای مورچگان داخل منازلتان شوید که سلیمان و لشکرش شما را زیر پا نابود نکنند.

اما پنج چیزی که بر زمین راه رفتند ولی در شکمی به وجود نیامدند عبارت اند از حضرت آدم ، دوم حوا، سوم ناقه صالحه پیغمبر،چهارم : قوچ حضرت ابراهیم ، پنجم عصای حضرت موسی و دراج در آوازش می‌گوید: الرحمن علی العرش استوی و خروس در آوازش می‌گوید: اذکر الله یا غافلین. علمای یهود که سه نفر بودند دو نفر آنها ایمان آوردند به یگانگی خدا و نبوت رسول شهادت دادند.ولی نفر سوم گفت : اگر به سؤال من پاسخ دادی من هم ایمان می آوردم .

حضرت فرمود: سؤال کن از هر چه می خواهی.او گفت به من خبر بده از قومی که در اول زنده بوده و بعد مردند و بعد از ۳۰۹ سال خدا آنها را زنده کرد.داستان آنها چیست حضرت فرمود: این داستان اصحاب کهف است و داستان را برای او از ابتدا بازگو کرد. پس از آن حضرت به او فرمود ای یهودی آیا این داستان که من برایت بازگو کردم با آنچه که در تورات آمده است یکسان بود. یهودی‌گفت: آری. نه یک حرف زیاد و نه یک حرف کم، ای ابو الحسن دیگر مرا یهودی مخوان که من شهادت می دهم به اینکه جز خدا نیست و این‌که محمد صلی الله علیه و آله بنده و فرستاده او است و تو اعلم این امت هستی .

نام نویسنده: عبدالحسین امینی
منبع حکایت: الغدیر ج ۱۱
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی