«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

تواضع درندگان به امام هادی (ع)

روزی متوکل عباسی به بعضی از اطرافیان خود دستور داد تا چند حیوان از درندگان را از جایگاه مخصوصشان – که در آنجا نگه داری می شدند، در حالتی‌که سخت گرسنه باشند – داخل حیات و صحن ساختمان مسکونی او بیاورند.و چون حیوانات درنده را در آن محل آوردند، دستور داد تا امام هادی (ع) را نیز احضار نمایند.

همین که حضرت وارد صحن منزل متوکل گردید، درب ها را بستند و درندگان را با حضرت هادی  (ع)  تنها رها کرده تا آن که درندگان گرسنه ،آن حضرت را طعمه خود قرار دهند.هنگامی که حضرت نزدیک درندگان رسید، تمامی درندگان ، اطراف حضرت به طور متواضعانه حلقه زدند و حضرت با دست مبارک خود آن ها را نوازش می نمود و به همین منوال ، لحظاتی را در جمع آن حیوانات سپری نمود؛ و سپس نزد متوکل رفت و ساعتی را با یکدیگر صحبت و مذاکره کردند.

و چون از نزد متوکل خارج شد، دو مرتبه نزد درندگان آمد و همانند مرحله اول درندگان ، اطراف حضرت اظهار تواضع و فروتنی کرده و حضرت با دست مبارک خویش یکایک آن ها را نوازش نمود و از نزد آن ها بیرون رفت. سپس متوکل هدایای نفیسی را توسط یکی از مامورین خود، برای حضرت روانه کرد.

بعضی از اطرافیان متوکل، به وی گفتند: پسر عمویت امام هادی  (ع)  نزد درندگان رفت و صدمه ای به او نرسید، تو هم مانند او نزد درندگان برو و آن ها را نوازش کن. متوکل اظهار داشت : آیا شماها در انتظار مرگ من نشسته اید؟!و سپس از تمامی افراد تعهد گرفت که این راز را فاش نگردانند و کسی متوجه آن جریان نشود.

نام نویسنده: شیخ حر عاملی
منبع حکایت: . إثبات الهداة: ج ۳، ص ۳۹۰، ینابیع المودة: ج ۳، ص ۱۲۹
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی