اسحاق بن عمار میگوید: به حضور امام صادق (علیه السلام) رفتم، آن حضرت با چهره تند به من نگریست عرض کردم: «چرا این گونه دگرگون به من می نگرید؟ مگر من چه کرده ام؟» امام (علیه السلام) فرمودند: دگرگونی من به تو به خاطر آن دگرگونی است که تو با برادران دینی خود داشته ای، ای اسحاق به من خبر رسیده که تو به در خانه خود، دربانی گذاشته ای، تا فقرای شیعه را از آمدن به خانه ات باز دارند.
اسحاق: قربانت گردم، من از «شهرت» می ترسم، و این بازداری برای این بوده که مشهور نشوم امام (علیه السلام) فرمودند: تو از بلا نترسیدی؟ مگر نمی دانی که هر گاه دو مؤمن با هم دیگر ملاقات و مصافحه نمایند، خداوند رحمتش را بر آنان فرو فرستد که ۹۹ قسمت «درصد» آن رحمت مخصوص مؤمنی است که برادر مؤمنش را بیشتر دوست می دارد، و وقتی که آن دو نفر مؤمن کنار هم رخ به رخ بایستند، رحمت خدا، آن ها را فرا میگیرد، و وقتیکه با هم به گفتگو بنشینند، برخی از فرشتگان نگهبان آن ها به برخی دیگر میگویند: از این ها کناره بگیریم، شاید آن ها بین خود، رازی داشته باشند که خداوند آن را پوشانیده است.
اسحاق: مگر خداوند در قرآن «آیه ۱۸ سوره ق» نمی فرماید: ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید «هیچ سخنی را انسان تلفظ نمیکند مگر اینکه نزد آن، فرشته ای مراقب و آماده، برای ثبت اعمال است» امام (علیه السلام) فرمودند: «ای اسحاق! اگر فرشتگان نگهبان نشوند، خداوندی که به نهان ها آگاه است، می شنود و می بیند» «بنابراین اگر آن دو ملک، از نزد او دور گردند، اشکالی برای ضبط اعمال آنها، پیش نمی آید»