روزی یکی از بازرگانان متدین در صحن مقدس امام حسین ( علیه السلام) همراه جمعی نشسته بودند و گفتگو میکردند در این وقت یک نفر آمد و در وسط صحن به آنها گفت: فلان تاجر از دنیا رفت.
بازرگان تا این سخن را شنید، به حاضران گفت : آقایان گواه باشید که این تاجر تازه گذشته، فلان مبلغ از من طلبکار است: یکی از حاضران گفت: چه موجب شد که این سخن را در این وقت بگویی؟
بازرگان گفت : من مبلغی را از این تاجر فوت شده ، قرض گرفتم ، و هیچگونه سندی به او نداده ام، و هیچکس جز خودش اطلاع نداشت ، ترسیدم شیطان با وسوسه خود مرا گول بزند، و این مبلغ را به بهانه این که کسی اطلاع ندارد به ورثه او ندهم ،