«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

راه بستن ورود وسوسه ی شیطان به فکر و عمل

روزی یکی از بازرگانان متدین در صحن مقدس امام حسین ( علیه السلام)  همراه جمعی نشسته بودند و گفتگو می‌کردند در این وقت یک نفر آمد و در وسط صحن به آنها گفت: فلان تاجر از دنیا رفت.

بازرگان تا این سخن را شنید، به حاضران گفت : آقایان گواه باشید که این تاجر تازه گذشته، فلان مبلغ از من طلبکار است: یکی از حاضران گفت: چه موجب شد که این سخن را در این وقت بگویی؟

بازرگان گفت : من مبلغی را از این تاجر فوت شده ، قرض گرفتم ، و هیچ‌گونه سندی به او نداده ام، و هیچ‌کس جز خودش اطلاع نداشت ، ترسیدم شیطان با وسوسه خود مرا گول بزند، و این مبلغ را به بهانه این که کسی اطلاع ندارد به ورثه او ندهم ،

شما را گواه گرفتم ، تا برای شیطان هیچ‌گونه فرصت و راه طمع به سوی من باقی نماند و توطئه شیطان را جلوتر نابود نمایم .
نام نویسنده: علی اکبر صداقت
منبع حکایت: یکصد موضوع ، پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی