«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

شکوه وارستگی

علامه شیخ جعفر شوشتری«متوفی ۱۳۰۳ه. ق»در حوزه علمیه نجف به تدریس و تربیت شاگردان اشتغال داشت در سال ۱۳۰۲ ه.ق آخرین ماههای عمرش به قصد زیارت مرقد مطهر حضرت امام رضا (ع) به ایران آمد. وقتی که به شهر ری رسید، جماعتی از علمای بزرگ تهران و رجال برجسته دولت ناصرالدین شاه از وی دیدن کردند و در آن زمان مسجد «سپهسالار» «مدرسه شهید مطهری» تازه تاسیس شده بود ناصرالدین شاه با شیخ ملاقات کرد و در آن ملاقات از شیخ تقاضا کرد که برای اقامه جماعت به مسجد سپهسالار برود.
شیخ این تقاضا را پذیرفت و در آن مسجد اقامه جماعت می‌کرد و منبر می رفت. حدود چهل هزار نفر در جماعت و پای منبر او شرکت می نمودند روزی ناصرالدین شاه با همراهان به دیدار او آمدند و شیخ در آن مجلس متوجه حضور آنها شد و ادامه صحبتش را درباره مفاسد فرهنگ غرب سخن به میان آورد و به شاه هشدار داد که از مظاهر فرهنگ غرب جلوگیری نماید، و موجب نفوذ غرب نگردد. بعد از اتمام سخنرانی، امرای کشور و رجال دولت، هدایای بسیاری برای شیخ آورده بودند، شیخ هیچ کدام از آنها را نپذیرفت، از جمله هدایا، فرستاده خواهر شاه، که سجاده ای نفیس با تسبیح‌گران قیمت و چندین کیسه طلا بود، که شیخ با مناعت طبع هیچ کدام از آنها را نپذیرفت. فقط قدری تربت حسینی را که در کنار سجاده بود برداشت بعد فرمود: «همه اینها را باز گردانید…».

نام نویسنده: احمد پور ترکمانی
منبع حکایت: برگرفته از کتاب نماز خوبان اثر علی
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی