«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

شیخ قلابی

شیخ عبدالسلام بصری با نسبت دادن کرامت و احوال غیبی به خود، جمعی را فریفته و در اطراف خود جمع کرده بود.برای فریب بیشتر مریدان ، روزی در محراب مسجد بصره در حین خواندن نماز ناگهان گفت : کخ کخ !مردم تعجب کردند او در جواب گفت : من که اینجا مشغول نماز بودم ، دیدم سگی داخل کعبه شده ، باکخ گفتن : او را از آنجا بیرون کردم ، تا خانه را آلوده نکند. مریدان خوشحال شدند و آن را از کرامت های شیخ دانستند یکی از مریدان مقدسی ، کرامتهای شیخ را برای زن خود بیان کرد.آن زن آگاه برای رسوا کردن شیخ قلابی ، از طریق شوهرش روزی شیخ و مریدان را به مهمانی دعوت کرد و برای هر یک ظرف از غذا و بر روی آن مرغی پخته‌گذاشت اما مرغ شیخ را در زیر غذا پنهان نمود.شیخ عصبانی شد و گفت : چرا به من اهانت شده و برای من ظرف بدون مرغ آورده اید ؟ ناگهان آن زن زیرک و آگاه فریاد زد: ای کسی که از مسجد بصره ، سگ را در کعبه مشاهده می‌کنی، چگونه جوجه را زیر مشتی برنج نمی بینی ؟!او خجل شد و پرده از چهره عوام فریبش برداشته شد. .

نام نویسنده: غلامرضا نیشابوری
منبع حکایت: داستانها و حکایتهای مسجد
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی