شیخ عبدالسلام بصری با نسبت دادن کرامت و احوال غیبی به خود، جمعی را فریفته و در اطراف خود جمع کرده بود.برای فریب بیشتر مریدان ، روزی در محراب مسجد بصره در حین خواندن نماز ناگهان گفت : کخ کخ !مردم تعجب کردند او در جواب گفت : من که اینجا مشغول نماز بودم ، دیدم سگی داخل کعبه شده ، باکخ گفتن : او را از آنجا بیرون کردم ، تا خانه را آلوده نکند. مریدان خوشحال شدند و آن را از کرامت های شیخ دانستند یکی از مریدان مقدسی ، کرامتهای شیخ را برای زن خود بیان کرد.آن زن آگاه برای رسوا کردن شیخ قلابی ، از طریق شوهرش روزی شیخ و مریدان را به مهمانی دعوت کرد و برای هر یک ظرف از غذا و بر روی آن مرغی پختهگذاشت اما مرغ شیخ را در زیر غذا پنهان نمود.شیخ عصبانی شد و گفت : چرا به من اهانت شده و برای من ظرف بدون مرغ آورده اید ؟ ناگهان آن زن زیرک و آگاه فریاد زد: ای کسی که از مسجد بصره ، سگ را در کعبه مشاهده میکنی، چگونه جوجه را زیر مشتی برنج نمی بینی ؟!او خجل شد و پرده از چهره عوام فریبش برداشته شد. .