«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

عشق به اهل بیت

شهید ردانی پور کارت‌های دعوت عروسی‌اش را آماده کرده بود. اول از همه‌، اهل بیت علیهم‌السلام را دعوت کرده بود. یک کارت برای امام‌رضا علیه‌السلام به مشهد، کارتی برای امام‌زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به جمکران و کارتی هم به نیابت از حضرت‌زهرا سلام‌الله‌علیها انداخت داخل ضریح حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها. پیش از مراسم، حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها آمده بودند به خوابش. فرموده بودند: «چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چه کسی بهتر از شما؟ ببین، همه آمدیم. شما عزیز ما هستی».

 

منبع حکایت: کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم، بهار ۱۳۹۵، خاطره ۱۶ به نقل از کتاب یادگاران ۸ ، نفیسه ثبات، ص ۸۴
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی