«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

علم در قلب

ابوبکر محمد بن قاسم نحوی «معروف به ابن انبازی» سیصد هزار بیت شاهد برای قرآن در حفظ داشته و به او گفتند: مردم در باب حافظه تو بسیار سخن گفتند، بگو چقدر در حفظ داری می‌گفت: سیزده صندوق حفظ دارم. و گفته شده که صد و بیست تفسیر قرآن را حفظ داشت و به جهت حفظ قوه حافظه، بسیاری از غذاهای لذیذه را که ضرر به قوه حافظه داشت ترک کرد، رطب را می‌گرفت و می گفت: تو طیبی لیکن اطیب از تو حفظ کردن آن چیزی است که خدا بخشیده به من از علم گویند: روزی در بازار می‌گذشت جاریه خوشرویی را دید طالب او شد این خبر به «راضی بالله» خلیفه عباسی رسید، امر کرد او را خریدند و برای ابن انباری بردند ابن انبازی جاریه را امر به صبر برای استبراء نمود.
می‌گویند: من در طلب حل یک مسأله علمی بودم در این وقت ناگهان قلبم متوجه جاریه شد و از فکر در آن مسأله علمی افتادم گفتم: جاریه را ببر من نمی خواهم و نمی ارزد به خاطر این جاریه از طلب علم بازمانم. غلام خواست او را ببرد جاریه گفت: : تو مردی عالم و عاقل و صاحب مقامی، باید بدانی که اگر مرا بیرون کنی و گناه مرا معین نکنی مردم گمان بد در حق من می برند، گفتم که: از برای تو هیچ تقصیری نیست جز این‌ که دیدم با وجود تو از علمم می مانم گفت: این سهل است؛ چون خبر به «راضی» رسید گفت: سزاوار نیست که علم در قلب احدی شیرین تر باشد از علمی که در قلب این مرد است.

نام نویسنده: علی میرخلف زاده
منبع حکایت: داستانهایی از علاقمندان علم
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی