«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

فریب شیطان

امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردی در زمانهای گذشته زندگی می‌کرد و می خواست دنیا را از راه حلال بدست آورد، و ثروتی فراهم نماید که نتوانست از راه حرام کوشش کرد تا مالی بدست آورد نتوانست. شیطان برایش مجسم و آشکار شد و گفت: از حلال و حرام نتوانستی مالی پیدا کنی ، می خواهی من راهی به تو بیاموزم که اگر عمل کنی به ثروت سرشاری برسی و عده ای هم پیرو پیدا کنی؟ گفت: آری مایلم. شیطان گفت: از نزد خودت دینی اختراع کن و مردم را به آن دعوت نما، او کیشی اختراع کرد و مردم گردش را گرفته و به مال زیادی دست یافت. روزی متوجه شد کار ناشایستی کرده و مردمی را گمراه نموده است؛ تصمیم گرفت به پیروانش بگوید که گفته ها و دستوراتم باطل و اساسی نداشته است.
هر چه گفت آن ها قبول نکردند و گفتند: حرف های گذشته ات حق بوده است و اکنون خودت در دینت شک کرده ای؟ چون این جواب را شنید غل و زنجیری تهیه نمود و به گردن خود آویخت و می‌گفت: این زنجیرها را باز نمی کنم تا خدای توبه مرا قبول کند. خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) آن زمان وحی نمود که به او بگوید: قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخوانی و ناله کنی که بند بندت از هم جدا شود دعایت را مستجاب نمی کنم، مگر کسانی که به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه کرده بودی به حقیقت کار خود اطلاع دهی و از کیش تو برگردند.

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
شماره صفحات ارسال شده: 178
منبع حکایت: یکصد موضوع ،پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی