«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

مقهور عشق

از دل باختگان بی قرار (حضرت رسول ص)، بلال حبشی است. قریش در مکه در زیر شکنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگ های گداخته می آزردندش و از او می خواستند که نام بت ها را ببرد و ایمانش را به بت ها اعلام دارد و از محمد تبرّی و بیزاری جوید. مولوی در جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافاً مولوی هم شاهکار کرده است. می گوید: ابوبکر او را اندرز می داد که عقیده ات را پنهان کن، اما او تاب کتمان نداشت که ” عشق از اول سرکش و خونی بود”

تن فدای خار می کرد آن بلال

خواجه اش می زد برای گوشمال

که چرا تو یاد احمد می کنی

بنده بد منکر دین منی

می زد اندر آفتابش او به خار

او احد می گفت بهر افتخار

تا که صدیق آن طرف بر می گذشت

آن احد گفتن به گوش او برفت

بعد از آن خلوت بدیدش پند داد

کز جهودان خفیه می دار اعتقاد

عالم السرّ است پنهان دار کام

گفت کردم توبه پیشت ای همام

توبه کردن زین نمط بسیار شد

عاقبت از توبه او بیزار شد

فاش کرد، اسپرد تن را در بلا

کای محمد ای عدوّ توبه ها

ای تن من وی رگ من پر ز تو

توبه را گنجا کجا باشد در او

توبه را زین پس ز دل بیرون کنم

از حیات خلد توبه چون کنم؟

عشق قهار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق

نام نویسنده: مرتضی مطهری
انتشارات کتاب: صدرا
شماره صفحات ارسال شده: 53 و 54
منبع حکایت: جاذبه و دافعه علی علیه السلام
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی