«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

من هرگز به چنین کار ذلت باری تن نمی دهم

رسول اکرم که در اواخر عمر شریفش به زمامداران کشورهای آن روز که از جمله آنها قیصر، پادشاه روم بود، نامه هایی نوشت و همه آنها را به آیین مقدس اسلام دعوت کرد هر کدام از نامه ها را برای ابلاغ به یکی از مسلمانان داد دحیه کلی‌که از تربیت یافتگان مکتب اسلام و از مومنین به اساس توحید و یکتاپرستی بود از طرف رسول اکرم که مأموریت یافت که نامه آن حضرت را به پادشاه روم برساند. او راه سفر را در پیش گرفت تا وارد پایتخت شد.
کسان قیصر به دحیه کلی گفتند: مواقعی که به حضور پادشاه رسیدند، او را سجده کن و سر از سجده برندارید تا شخص پادشاه اجازه دهد. دحیه کلی از شنیدن این سخن ضد توحیدی ناراحت شد و در کمال صراحت و بدون کمترین تردید گفت: هرگز به چنین کاری تن نمی دهم من جز خدای یگانه، احدی را سجده نخواهم کرد این شهامت و آزادگی که در مکتب آسمانی نصیب مسلمین گردید، همه از برکت ایمان به خدا و اتکا به قدرت نامحدود ذات اقدس الهی بود.

نام نویسنده: اثر محمد رحمتی شهرضا
منبع حکایت: برگرفته از کتاب حکایات منبر
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی