«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

یاد مرگ

پادشاهی عدالت پیشه به مرضی دچار شد که بدنش گوشت زیادی آورد و بی حد چاق شد، به حدی که قادر به حرکت نبود. روزی وزراء و امراء کشور برای معالجه او به نزد پزشکان و حکیمان رفتند و آنها را آوردند ولی آنها از معالجه عاجز ماندند تا آن که شخص خردمند و حکیمی به آنان گفت : داروی سلطان نزد من است همگی خوشحال شدند، و او را به خدمت سلطان بردند چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او را گرفت، گفت: سلطان تا چهل روز دیگر می میرد، اگر سلطان بعد چهل روز زنده بود او را معالجه می کنم سلطان این کلام را شنید لرزه بر تن او افتاد و هر روز بخاطر این غم و ترس از مرگ ، لاغر و ضعیف تر می شد تا آن که مدت چهل روز تمام شد و بدنش مانند مردم معمولی و متعادل شد.آن خردمند را آوردند و عرض کرد: من در استنباط خود خطا کرده بودم و حکم درست نبود؛ آنگاه رو به وزراء نمود و گفت : این دستور تمهید و مقدمه ای بود برای رفع بیماری سلطان و هیچ نسخه ای در میان نیست پس او را جایزه بسیار عطا کردند.

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
انتشارات کتاب: -
شماره صفحات ارسال شده: -
منبع حکایت: یکصد موضوع، پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی