میهمان نوروزی

شخصی شب عید نوروز، به خانه یکی ازدوستانش در قزوین با زن و بچه وارد شد، تا سیزده فروردین در آنجا بماند، دوستش وقتی متوجه شد، به خانه همسایه اش که تفنگ داشت رفت، و گفت: مهمانهای من وقتی وارد خانه من شدند، تو چند تیر هوائی بزن، همسایه گفت: برای چه ؟ او با […]

کرامات اهل بیت

یکی از دوستان امام هادی (ع) به نام صقر بن ابودلف حکایت کند: در دوران حکومت متوکل عباسی راهی سامراء شدم و چون وارد شهر سامراء گشتم، حضور یکی از وزرای متوکل به نام سعید حاجب رفتم تا بلکه بتوانم با مولایم امام هادی (ع) که در زندان وی بود ملاقاتی داشته باشم. سعید حاجب […]

حضرت عیسی و صیاحت

حضرت عیسی پا به همراهی مردی سیاحت می‌کرد، پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند و به دهکده ای رسیدند. عیسی (علیه السلام) به آن مرد گفت: برو نانی تهیه کن و خود مشغول نماز شد. آن مرد رفت و سه عدد نان تهیه کرد و بازگشت، اما مقداری صبر کرد تا نماز عیسی (علیه […]

حکایت عیسی بن مریم و طلاها

عیسی بن مریم (علیه السلام) دنبال حاجتی می رفت سه نفر از یارانش همراه او بودند سه خشت طلا دیدند که در وسط راه افتاده است. عیسی (علیه السلام) به اصحابش گفت: این طلاها مردم را می‌کشد؛ مبادا محبت آن ها را به دل خود راه دهید آن‌گاه از آن جا گذشته و به راه […]

پادشاه و کشتن اسیر

پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سخط گفتن، که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. ملک پرسید که چه می‌گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند جهان همی گوید: ” وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ […]