«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

میهمان نوروزی

شخصی شب عید نوروز، به خانه یکی ازدوستانش در قزوین با زن و بچه وارد شد، تا سیزده فروردین در آنجا بماند، دوستش وقتی متوجه شد، به خانه همسایه اش که تفنگ داشت رفت، و گفت: مهمانهای من وقتی وارد خانه من شدند، تو چند تیر هوائی بزن، همسایه گفت: برای چه ؟ او با لهجه قزوینی گفت: تو چه‌کاری داری ؟همسایه اش وقتی میهمانهای او وارد شدند، چند تیر هوائی زد، میهمانها ترسیدند و به صاحبخانه گفتند: چه خبر شده ؟صاحب خانه با لهجه قزوینی گفت: چیز مهمی نیست .سال گذشته موقع عید نوروز من چند میهمان از او کشته ام او هم می خواهد تلافی کند، و میهمانهای مرا بکشد، میهمانها در این هنگام از ترس، خانه دوستشان را رها کردند و رفتند.

نام نویسنده: شیخ عباس قمی
منبع حکایت: تتمه المنتهی
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی