شخصی شب عید نوروز، به خانه یکی ازدوستانش در قزوین با زن و بچه وارد شد، تا سیزده فروردین در آنجا بماند، دوستش وقتی متوجه شد، به خانه همسایه اش که تفنگ داشت رفت، و گفت: مهمانهای من وقتی وارد خانه من شدند، تو چند تیر هوائی بزن، همسایه گفت: برای چه ؟ او با لهجه قزوینی گفت: تو چهکاری داری ؟همسایه اش وقتی میهمانهای او وارد شدند، چند تیر هوائی زد، میهمانها ترسیدند و به صاحبخانه گفتند: چه خبر شده ؟صاحب خانه با لهجه قزوینی گفت: چیز مهمی نیست .سال گذشته موقع عید نوروز من چند میهمان از او کشته ام او هم می خواهد تلافی کند، و میهمانهای مرا بکشد، میهمانها در این هنگام از ترس، خانه دوستشان را رها کردند و رفتند.