«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

امام خمینی و احترام به امام جماعت مسجد

شبی که ما می خواستیم به کویت برویم با برادران جلسه گرفتیم، قرار شد که ویزا گرفته و شبانه به وسیله ماشین یکی از برادران به کویت برویم، امام تصمیم گرفته بود که از نجف هجرت کند و طی مشورت هائی ما بنا داشتیم از کویت به سوریه برویم، چون امام تأکید داشتند به کشورهای اسلامی بروند. کشور الجزایر دور بود و لیبی هم از لحاظ منطقه ای دریایی ممکن نبود و برای امام خطراتی داشت. من یادم هست که در آن جلسه، برادران پیشنهاد کردند که خطر هواپیما زیاد است، این بود که تصمیم گرفتیم با ماشین خودمان برویم، البته این تصمیم خیلی مخفیانه بود. قرار شد سحر حرکت کنیم ولی از آنجا که دولت عراق کاملا مواظب اوضاع بود، تصمیم گرفتیم شبانه رفتن خود را به دولت بگوییم، البته او هم توطئه های خود را چیده و شاید به دولت کویت هم خبر داده بود. البته قبلا رئیس سازمان امنیتی عراق خواسته بود که با امام ملاقات کند که امام اجازه نمی داد و بالاخره او به ملاقات امام آمد و از ایشان خواست که دست از فعالیتهای سیاسی بردارد. که امام فرمودند: نه، من کارهایم را تعطیل نمی‌کنم، وظیفه و تکلیف من این است.

آنها گفتند: که غیر ممکن است و ما شما را اخراج می‌کنیم ایشان گفتند: خمینی، خمینی است، من هر کجا بروم همین هستم چه در عراق باشم، چه در جای دیگر که مسئولین امنیتی عراق از برخورد امام، شدیدا ناراحت بودند و امام می دانست که آنها با دولت ایران سازش کرده اند و لذا بعد از این قضیه، امام تصمیم به رفتن گرفت. خلاصه شبانه حرکت کردیم. در میان راه صبحانه خوردیم و در آنجا هم یک سری مسائل اخلاقی را از امام دیدیم که برای من خیلی جالب بود.

نزدیک ظهر بود که در مقابل یک مسجد توقف کردیم ما می خواستیم نماز بخوانیم، اما فرمودند: آیا این مسجد امام جماعت دارد یا خیر؟ گفتیم که دارد. امام گفتند: اگر امام جماعت دارد و ظهر شد باید بایستید پشت سرش نماز بخوانید یا اگر خواستید نماز را فرادی بخوانید با وجود امام جماعت درست نیست. باید زودتر به طرف مرز حرکت کرده و نماز را در آنجا وقت اذان بخوانیم

نام نویسنده: غلامرضا نیشابوری
منبع حکایت: داستانها و حکایتهای مسجد
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی