زبیر بن عوام از اصحاب مخصوص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و مادرش صفیه دختر عبدالمطلب و عمه آن حضرت است. زبیر از اشخاصی بود که بعد از قتل عثمان بن عفان، با امیر المومنین علی بن ابیطالب بیعت کرده، و سپس چون رضایت خاطر او جلب نشد با طلحه و عایشه هم راز گشته و مردم بصره را بر علیه آن حضرت شورانیده، و جنگ جمل را به وجود آوردند در سیر اعلام النبلاء ذهبی می نویسد: زبیر در پشت سر سواره ها با نیزه حمله میکرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را صدا زد، و زبیر به سوی آن حضرت آمده و به اندازه ای بهم نزدیک شدند که گردنهای اسبهای آنان بهم تلاقی کرد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: تو را سوگند می دهم به خداوند، آیا به یاد داری آن روزی را که با هم دیگر مشغول راز گفتن بوده و آهسته مکالمه می کردیم که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که در آن حال رسیده و مرا فرمود: با زبیر سخن سر و راز میگویی! سوگند به خداوند که او با تو جنگ کرده و در حق تو ظلم و ستم روا خواهد داشت. زبیر چون این حدیث را شنیده و کلام رسول اکرم را به یاد آورد روی اسب خود را از معرکه جنگ بر گردانیده و برگشت.
نتیجه: زد و خوردها و جنگها در اغلب مواقع از ستمگری و تعدی یک طرف بر می خیزد، اگر بناء باشد که انسان در مرتبه اول به دلالت وجدان خود و در مرتبه دوم به هدایت انبیاء و اولیاء رفتار کرده، و با پرده های عناد و تعصب و حرص و غضب و شهوت و خودبینی نور فطرت و شریعت را مستور و محجوب قرار ندهد، خود را از پرتگاه های خطرناک نجات داده، و موجبات گرفتاری و زحمت دیگران را فراهم نخواهد آورد.
زبیر اگر ساعتی به فراغت خاطر و نیت صاف در حقیقت امر خود اندیشه می کرد، هرگز به خود اجازه نمی داد که بعد از تشخیص و بیعت و تعهد، نقض بیعت کرده و علم مخالفت و دشمنی را به دست گرفته، و خون هزاران افراد ساده لوح و بیچاره را به گردن بگیرد. آری گاهی یک قدم که از روی تعصب و عناد و خودخواهی و شهوت رانی برداشته می شود، تنها موجبات بدبختی و خسران همیشگی خود را فراهم نمیکند، بلکه جمعیتی را در معرض ابتلاء و گرفتاری و هلاکت قرار می دهد.