«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

بزرگواری در اسارت

درباره اخلاق مرحوم حجت السلام ابوترابی (ره) نیز نقل کرده‌اند:
آقای ابوترابی وقتی در اردوگاه اُسرا در عراق بود، زیر شدیدترین شکنجه‌ها قرار داشت؛ اما هیچ‌گاه آه و ناله نکرد. افسر ارشد اردوگاه که بسیار ایشان را شکنجه می‌کرد، ترفیع درجه گرفت و سرهنگ شد؛  به همین خاطر برای او مراسم جشن در اردوگاه برگزار کردند و همه‌ی افسران عراقی به او تبریک گفتند. آقای ابوترابی از دوستانش خواست تا با کمی آرد و شکر، یک کیک کوچک درست کنند. بعد کیک را در یک پارچه پیچید و به دفتر سرهنگ برد. آقای ابوترابی ارشد اردوگاه بود و به نمایندگی از دیگر اُسرای ایرانی وارد اتاق سرهنگ شد. سرهنگ مثل همیشه با حالتی غرورآمیز گفت: «چه شده؟ امروز در جشن ما چه می‌خواهی؟» آقای ابوترابی پارچه را از روی کیک برداشت و گفت: «ما و اُسرا شنیده‌ایم که ترفیع درجه گرفته‌اید. برای عرض تبریک این کیک را از سهمیه‌ی آرد و شکر خودمان برای شما درست کردیم». از آن روز، در نتیجه‌ی اخلاق نیکوی آقای ابوترابی، رفتار آن سرهنگ با همه‌ی اُسرا تغییر کرد.

 

منبع حکایت: تبیین با تبیان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی