«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

بهترین یار و نگهبان

برخی از دنیاپرستان و ریاست طلبان، بر علیه امام علی هادی (ع) نزد متوکل عباسی سخن چینی کردند؛ که آن حضرت در منزلش برای جذب اقشار مختلف نامه برای افراد می فرستد و اسلحه جمع کرده اند تا بر علیه حکومت شما شورش وقیام کنند. متوکل چند نفر را مسلحانه مامور کرد تا شبانه به منزل حضرت حمله کنند و آن حضرت را پس از شکنجه در هر حالی که باشد، نزد متوکل احضارش کنند.هنگامی که مأمورین داخل منزل امام (ع ) هجوم آوردند، متوجه شدند که حضرت در یک اتاق روی زمین نشسته و لباسی پشمین و خشن بر تن کرده ومشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال می باشد و نیز قرآن تلاوت میکند. پس طبق دستور خلیفه ، حضرت را در همان حالت دستگیر کرده و نزد متوکل آوردند و اظهار داشتند: چیزی در منزل او نیافتیم به جز آن که با چنین حالتی مشغول دعا و مناجات و تلاوت قرآن بود. همین که متوکل چشمش به جمال نورانی و باعظمت آن حضرت افتاد، بی اختیار از جای خود برخاست و حضرت را محترمانه کنار خود نشانید.و چون مشغول می‌گساری بود، ظرف شراب را به حضرت تعارف کرد، امام(ع )   فرمود: هنوز گوشت و پوست من آلوده به آن نگشته است ، مرا از این‌کار معاف بدار.متوکل گفت : چند شعری برایم بخوان و مجلس ما را به وسیله اشعار خودگرم بکن.

حضرت سلام الله علیه ، به ناچار چند شعری پیرامون بی وفائی دنیا و عذاب آخرت خواند؛ و متوکل عباسی در همان حالت گریان شد و تمامی حاضران در مجلس نیز گریان شدند.پس از آن ، متوکل از امام هادی (ع )عذرخواهی کرد و مقدار چهار هزار دینار تقدیم حضرت کرد؛ و سپس دستور داد تا ایشان را محترمانه به منزلش برسانند.

شماره صفحات ارسال شده: ص ۳۸
منبع حکایت: اعیان الشیع،: ج ۲،
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی