«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

بهترین یاور

ابوبصیر می‌گوید: از امام صادق (علیه السلام) در مورد سوره والعادیات پرسیدم، امام (علیه السلام) فرمود: این سوره در ماجرای وادی یابس «بیابان خشک» نازل شده است پرسیدم: قضیه وادی یابس از چه قرار بود؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: در بیابان یابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پیمان محکم بستند که تا آخرین لحظه، دست به دست هم دهند و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را بکشند. جبرئیل جریان را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  اطلاع داد. حضرت رسول که نخست ابوبکر و سپس عمر را با سپاهی چهار هزار نفری به سوی ایشان فرستاد که البته بی نتیجه باز گشتند.

پیامبر که در مرحله آخر علی (علیه السلام) را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوی وادی یابس رهسپار نمود. حضرت علی (علیه السلام) با سپاه خود به طرف بیابان خشک حرکت کردند، به دشمن خبر رسید که سپاه اسلام به فرماندهی علی (علیه السلام) روانه میدان شده‌اند. دویست نفر از مردان مسلح دشمن به میدان آمدند. علی (علیه السلام) با جمعی از اصحاب به سوی آنان رفتند. هنگامی که در مقابل ایشان قرار گرفتند از سپاه اسلام پرسیده شد که شما کیستید و از کجا آمده‌اید و چه تصمیمی دارید؟ علی (علیه السلام) در پاسخ فرموند: من علی بن ابی طالب پسر عموی رسول خدا، برادر او و فرستاده او هستم، شما را به شهادت یکتایی خدا و بندگی و رسالت محمد دعوت می‌کنم. اگر ایمان بیاورید، در نفع و ضرر شریک مسلمانان هستید.

ایشان گفتند: سخن تو را شنیدیم، آماده جنگ باش و بدان که ما، تو و اصحاب تو را خواهیم کشت! وعده ما صبح فردا. علی (علیه السلام) فرمود:

وای بر شما! مرا به بسیاری جمعیت خود، تهدید می‌کنید؟ بدانید که ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما کمک می جوییم: «ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» دشمن به پایگاه‌های خود بازگشت و سنگر گرفت.

علی (علیه السلام) نیز همراه اصحاب به پایگاه خود رفته و آماده نبرد شدند. شب هنگام، علی (علیه السلام) فرمان داد مسلمانان مرکب‌های خود را آماده کنند و افسار و زین و جهاز شتران را مهیا نمایند و در حال آماده باش کامل برای حمله صبحگاهی باشند. وقتی که سپیده سحر نمایان گشت، علی (علیه السلام)  با اصحاب نماز خواندند و به سوی دشمن حمله بردند. دشمن آن چنان غافلگیر شد که تا هنگام درگیری نمی‌فهمید مسلمین از کجا بر انان هجوم آورده‌اند. حمله چنان تند و سریع بود، قبل از رسیدن باقی سپاه اسلام، اغلب آنان به هلاکت زنان و کودکان شان اسیر شدند و اموالشان به دست مسلمین افتاد.

جبرئیل امین، پیروزی علی (علیه السلام) و سپاه اسلام را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) خبر دادند، آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الهی، مسلمانان را از فتح مسلمین با خبر نموده و فرمودند: که تنها دو نفر از مسلمین به شهادت رسیده‌اند! پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همه مسلمین از مدینه بیرون آمده و به استقبال علی (علیه السلام) شتافتند و در یک فرسخی مدینه، سپاه را دیدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز از مرکب پیاده شدند و میان دو چشم، پیشانی علی( ع) را بوسیدند. مسلمانان نیز خوش آمد گفتند و هنگامی که پیامبر (ص) را دیدند، مسلمانان نیز مانند پیامبر، علی (ع) و کثرت غنایم جنگی و اسیران و اموال دشمن که به دست مسلمین افتاده بود را از نظر می‌گذراندند. در این حال، جبرئیل امین نازل و به میمنت این پیروزی سوره «عادیات» به رسول اکرم (ص) وحی شد: «والعادیات ضبحا، فالموریات قدحا، فالمغیرات صبحا، فأثرن به نقعا، فوسطن به جمعا… اشک شوق از چشمان پیامبر(ص)  سرازیر گشت، و در اینجا بود که آن سخن معروف را به علی (ع) فرمود: «اگرنمی‌ترسیدم که گروهی از امتم، مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح (ع)  گفته‌اند، درباره تو بگویند، در حق تو سخنی می‌گفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای تو را برای تبرک برگیرند.

نام نویسنده: العلامة المجلسی
منبع حکایت: بحار الأنوار، ط دارالاحیاءالتراث،
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی