«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

جاه طلبی

آن کس که اسیر حب جاه است و می خواهد دردل ها نفوذ کند، باید به گونه ای قدم بردارد و خویشتن را طوری بسازد که می خواهند و موجب جلب محبتشان می شود چنین روشی اغلب مستلزم ریاکاری و دروغگویی در کردارو گفتاراست و این همان دورویی و نفاقی است که در حدیث رسول اکرم (ص) آمده و فرموده است : «حب جاه ، نفاق را در دل ها می رویاند» چنین محبوبیتی نه تنها قدر و ارزشی ندارد، بلکه در دنیا مخالف با فضیلت و شرف انسان است و در آخرت مایه عذاب و کیفر الهی است .در گذشته و حال افراد نادانی بوده و هستند که بر اثر جهالت و ناگاهی یا به انگیزه خودپرستی و حب جاه ، مردمی نادان تر از خود با کارهایی ناصحیح اغفال نمودند، خویشتن را محبوب آنان ساختند و قلوبشان را به تسخیر خود در آوردند.در این جا نمونه ای را که حضرت جعفر بن محمد (ع) خود ناظر آن بوده و شرح داده است را می آوریم .

امام(ع) می فرماید: کسی که از هوای نفس خود پیروی کند و رأی باطل خود را با اعجاب بنگرد، همانند مردی است که گروه هایی از اقوام مختلف تعظیم و توصیفش می نمایند. علاقه مند شدم او را ببینم به گونه ای که مرا نشناسد تا بدانم وزن و چقدر است روزی در محلی او را دیدم که مردم گردش جمع شده بودند. پشت سر مردم ایستادم ، در حالی که با پارچه کوچکی قسمتی از صورت خود را پوشانده بودم ، به او و مردم می نگریستم. او آنان را با گفته های خود فریب می داد، تا آن که راه را کج کرد و از مردم جدا شد. من از پی او رفتم . طولی نکشید به نانوایی رسید، او را اغفال نمود و دو قرص نان او را به سرقت برداشت . در نفس خود تعجب کردم و گفتم شاید با او معامله ای دارد.

سپس به انارفروشی رسید. او را نیز اغفال نموده و دو انار از او به صورت سرقت برداشت . در دلم گفتم که شاید با او نیز دارد. باز از پی او رفتم تا به مریضی گذر کرد: دو قرص نان و دو انار را نزد او گذارد و رفت . در صحرا به دنبالش رفتم تا به ای رسید و در آن جا توقف نمود پیش رفتم و گفتم:«ای بنده خدا! من ازتو چیزهایی را شنیده بودم دوست داشتم تو را ببینم دیدم  لکن از تو کارهایی مشاهده کردم که دلم را مشغول نموده است .»

گفت:«آن چیست ؟»گفتم: ازخباز دو قرص نان دزدیدی و ازانارفروش دو انار!»قبل ازآنکه جواب مرا بدهد به من گفت:«تو کیستی ؟»گفتم : مردی از اولاد آدم و از امت محمد(ص) گفت : «اهل کجایی ؟»گفتم : «اهل مدینه»گفت:«شاید تو جعفربن محمد(ع) باشی»گفتم : «بلی !» گفت:«شرافت اصل برای تو، با جهلی که به کتاب خدا داری ، چه فایده ای دارد؟»گفتم : «جهل من به کتاب خداوند ؟»گفت: «در قرآن شریف آمده است که هر کس یک حسنه بجا آورد، ده برابراجردارد من وقتی دو نان دزدیدم ، دو گناه کردم و چون دو اناردزدیدم ، دو گناه دیگر مرتکب شدم و چون آنها صدقه دادم ، از چهل حسنه برخوردار شدم. چهار گناه را از چهل حسنه کم کن، سی و شش حسنه باقی می ماند.»حضرت به او گفتم : «تو به کتاب خداوند متعال جاهل هستی ! مگر نشنیده ای که باریتعالی فرمود: انما یتقبل الله من المتقین ؛ عمل اهل تقوی مورد قبول خداوند است .

تو با دزدی دو قرص نان ، دو گناه کردی و با دزدی دو انار، مرتکب دو گناه دیگرشدی ، وقتی آنها را بدون اجازه صاحبانش دیگری دادی ، چهار گناه دیگر بر چهار گناه اول افزودی و چهل حسنه بر چهار گناه اضافه نکردی»آن شخص پس از شنیدن سخن امام(ع) حیران بر آن حضرت می نگریست امام(ع) فرمود: «من برگشتم و او را ترک گفتم.» سپس امام (ع) فرمود: هذا التأویل القبیح المستکره یضلون و یضلون ؛ و به استناد این گونه تأویل های قبیح ، گمراه می شوند و گمراه می کنند

نام نویسنده: محمد رحمتی شهرضا
منبع حکایت: حکایات منبر
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی