«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

جذب نوجوانان به مسجد با فوتبال!

برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره!

می گفت: کمال، امشب بیا یه خبرهایی هست.

شب هایی که او توصیه می کرد واقعاً حال و هوای جلسۀ آیت الله حق شناس دگرگون بود.آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد. نمی دانم احمد آقا چه می دید که اینگونه صحبت می کرد!

ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یکبار دیدم احمد آقا در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!

احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند. از همان جا با آنها رفیق می شد و .. .

بعد از بازی گفتم احمد آقا شما کجا اینجا کجا؟!

گفت: یار نداشتند به من گفتند بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال وسیله ی خوبیه برای جذب بچه ها بسوی مسجد.

بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمد آقا این قدر خوب بازی می کنه.

گفتم: من قبلاً بازی احمد آقا را دیده بودم. می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه. تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بوده. بعد به اونها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمد آقا تو همه چیز استاده…

نام نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات کتاب: انتشارات شهید ابراهیم هادی
شماره صفحات ارسال شده: 52 و 53
منبع حکایت: کتاب عارفانه؛ زندگی نامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی