«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

حسادت بر پیامبر

 

ابوعامر راهب مردی از قبیله خزرج بود و در علم تورات و انجیل مهارت کامل داشت . او پیش از هجرت ، مردم را به آمدن ونبوت آن حضرت نوید می داد، ولی پس از هجرت چون پیرامون او خلوت شد، بر آن حضرت حسد ورزید. روزی در مجلسی گفت : یا محمد این چه دینی است که آورده ای؟  حضرت فرمودند: دین ابراهیم خلیل است،  گفت: نه آن نیست . فرمود:((بل جئت بها بیضا نقیة، آری همان است که روشن و پاکیزه آوردم. ))

ابوعامر در مقام نفرین گفت: (  امات الله من کاذب منا طریدا وحیدا غریبا ) هر یک از ما دروغ گوید، خداوند او را فراری، تنها و غریب بمیراند،حضرت فرمود آمین. ابوعامر گفت: هر کسی را که با تو بجنگد یاری خواهم کرد، او بعد از جنگ بدر به مکه گریخت و در احد در لشکر کفار بود، و اولین تیر را به لشکر اسلام انداخت حضرت او را فاسق نامید او در جنگ حنین حاضر بود، آنگاه به شام گریخت و در صدد گرفتن کمک از پادشاه روم علیه رسول خدا بود، از اینجا به منافقان مدینه نامه نوشت : مسجدی بسازید تا در آنجا وضع شما را سامان داده و با محمد( صلوات علیه ) بجنگیم و او را از میان برداریم ولی قبل از رسیدن به حضور قیصر، تنها و غریب جان سپرد. حنظله غسیل الملائکه رضوان الله علیه ، پسر ابوعامر بود که راه پدر را ترک کرده و اسلام آورد. عده ای از منافقان قبیله بنی غنیم بن عوف بر اهل مسجد قبا حسد ورزیده ، گفتند: خود مسجدی بنا می کنیم و بنا کردند و نیز با خود گفتند: به بهانه نماز خواندن در اینجا به نماز محمد صلوات علیه حاضر نمی شویم ، آنها دوازده نفر و به قولی پانزده نفر بودند، و چون از ساختن آن فارغ شدند، برای رسمیت دادن به آن محضر رسول خدایا آمدند که : یا رسول الله ما مسجدی ساخته ایم بیاییم تقاضامندیم تشریف بیاورید و در آنجا نماز بخوانید و دعا کنید تا برکت یابد. همچنین منتظر آمدن ابوعامر بودند. حضرت که آماده حرکت به تبوک می شد فرمود: من در آستانه مسافرتم و چون از سفر برگشتم ان شاالله می آیم و در آنجا برای شما نماز می خوانم . چون حضرت از تبوک برگشت این آیه نازل گردید:

(و الذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤمنین و إرصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و لیخلفن إن أردنا إلا الحسنی و الله یشهد إنهم لکاذبون سوره توبه آیه ۱۰۷)  آنان که مسجدی ساخته اند برای ضرر رساندن و کفر و ایجاد تفرقه میان

مؤمنان و پایگاه برای کسی که با خدا و رسول جنیگده و قسم می خورند که از ساختن آن جز خیر اراده نکرده ایم ، خدا شاهد است که دروغ می گویند.

«ای پیامبر» اصلا در آن نماز نخوان مسجدی که «مسجد قبا» از روز اول بر تقوا بنا شده سزاوارتر است که در آن نماز بخوانی در آن مردانی هستند که خوش دارند پاکیزه باشند خداوند اینگونه اهل طهارت را دوست دارد، پس از نزول این آیه ، رسول خدا عاصمن بن عوف عجلان و مالک بن دخشم _ را فرستاد تا آن مسجد را سوزانده و خراب کردند و فرمود: زمین آن را زباله کنند.آری اگر مسجدی با آن نیت شوم بنا شود مسجد نیست و باید زباله گردد. چنانکه امام سجاد پل منبر شام را که در آن به امیر المومنین علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام ناسزا می گفتند، چوب نامیدند و منبر نخواند و فرمودند: هذه الاعواد . در مسجد منافقین نماز نخوان.

مفسران گفته اند:  عمرو بن عوف مسجدی ساخت به نام قبا و از پیامبر به خواست که تشریف بیاورد و در آن مسجد نماز بخواند پیامبر به پیشنهاد او را پذیرفت . تشریف برد و در آن مسجد نماز اقامه کرد.عده ای از منافقان ، از جمله غنم بن عوف حسادت ورزید. با خود گفتند ما هم مسجدی درست می‌کنیم و به نماز جماعت پیامبر حاضر نمی شویم، مسجدی کنار مسجد قبا درست کردند وقتی تمام شد، پیش پیامبر بالا آمدند و از آن بزرگوار خواستند که تشریف بیاورد و نمازی در آنجا بخواند و با چرب زبانی گفتند که ما می خواهیم شما در اینجا نماز بخوانید و دعا کنید تا متبرک شویم .

پیامبر از که در حال آماده شدن برای رفتن به جنگ تبوک بود، فرمود:ما در حال سفر هستیم و وقتی‌که بازگشتیم می آییم انشاء الله و نماز می خوانیم: وقتی پیامبر یا که از جنگ بازگشت، آیه نازل شد که این مسجد ضرار است و برای تفرقه بین مسلمانان و برای جنگ با خدا و رسول ساخته شده است و آنها دروغ می‌گویند وآن را به خاطر دوری به مسجدالحرام وغیره بنا نهاده اند. (لا تقم فیه أبدا لمسجد أسس علی التقوی من أول یوم أحق أن تقوم فیه فیه رجال یحبون أن یتطهروا و الله یحب المطهری) .

«توبه /۱۰۸».

 

نام نویسنده: علی نور الدین
منبع حکایت: کتاب داستان هایی از شان نزول قرآن
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی