«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

شادکردن مومن

محمد بن خلاد می‌گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم ، جمعی در جائی نشسته و شوخی کرده و می خندند، و مردی در میان آن ها است ، آیا روا است که این مرد در میان آن ها بماند؟ امام رضا (علیه السلام) فرمودند:«اشکالی ندارد، در صورتی که چیز دیگری نباشد» به گمانم منظورش این بود که ناسزاگوئی و هرزگی در میان شوخی نباشد، سپس فرمودند: « پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) این‌گونه بود که عرب بیابانی نزد او می آمد و هدیه ای برایش می آورد، و در هنگام هدیه دادن مزاح کرده و می‌گفت: پولش را بده !» رسول خدا می خندید، و هر وقت اندوهگین می شدند، می فرمودند: آن عرب بیابانی کجا است ، لیته اتانا؟:کاش نزد ما می آمد و ما را می خنداند

نام نویسنده: شیخ کلینی (ره)
شماره صفحات ارسال شده: صفحه633
منبع حکایت: کافی ,جلد دوم
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی