«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

دنیا زدگی و دوری از عبادت

مردی از پیروان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نام سعد بسیار مستمند بود و جزء اصحاب صفه محسوب می شد، و تمام نمازهای شبانه روزی را پشت سر پیامبر می‌گذارد.

پیامبر از فقر سعد متاثر بود، روزی به او وعده داد اگر مالی بدستم بیاید تو را بی نیاز می‌کنم. مدتی گذشت اتفاقا چیزی به دست نیامد، و افسردگی پیامبر بر وضع مادی سعد بیشتر شد در این هنگام جبرئیل نازل شد و دو درهم با خود آورد و عرض کرد: خداوند می فرماید: ما از اندوه تو به واسطه فقر سعد آگاهیم، اگر می خواهی از این حال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خرید و فروش کند.

پیامبر آن دو درهم را گرفت؛ وقتی برای نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده کرد که به انتظار ایشان بر در یکی از حجرات مسجد ایستاده است. فرمود: می توانی تجارت کنی؟ عرض کرد: سوگند به خدا که سرمایه ندارم؛ پیامبر دو درهم را به او داد و فرمود: سرمایه خود کن و به خرید و فروش مشغول شو. سعد پول را گرفت و برای انجام نماز به مسجد رفت و بعد از نماز ظهر و عصر به طلب روزی مشغول شد. خداوند برکتی به او داد که هر چه را به یک درهم می خرید دو درهم می فروخت؛ کم کم وضع مالی او رو به افزایش گذاشت، به طوری‌ که بر در مسجد دکانی گرفت و کالای خود را آنجا می فروخت. چون تجارتش بالا گرفت، کارش از نظر عبادی به جائی رسید که بلال اذان می‌گفت: او خود را برای نماز آماده نمی‌کرد با اینکه قبلا پیش از اذان مهیای نماز می شد.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: سعد! دنیا تو را مشغول کرده و از نماز باز داشته است، می‌گفت: چه کنم اموال خود را بگذارم ضایع می شود، می خواهم پول جنس فروخته را بگیرم و از دیگری متاعی خریدم جنس را تحویل بگیرم و قیمتش را بدهم.

پیامبر از مشاهده اشتغال سعد به ثروت و بازماندنش از بندگی افسرده گشت، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خداوند می فرماید: از افسردگی تو اطلاع یافتیم، کدام حال را برای سعد می پسندی؟

پیامبر گفت: حال قبلی برایش بهتر بوده، جبرئیل هم گفت: آری علاقه به دنیا انسان را از یاد آخرت غافل می‌کند؛ حال دو درهمی که به او دادی از او پس بگیر، پیامبر نزد سعد آمده و فرمود: دو درهمی که به تو داده ام را بر نمی گردانی؟ عرض کرد: دویست درهم خواسته باشید می دهم، فرمود: نه همان دو درهمی که گرفتی بده سعد پول را تقدیم پیامبر کرد. چیزی از زمان نگذشت که وضع مادی او به حال اول برگشت. 

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
منبع حکایت: یکصد موضوع پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی