«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

قیام قائم و آزمایشات آخرالزمان

جمعی از شاگردان و اصحاب امام صادق (علیه السلام) در محضرش به گرد هم آمده بودند، و سخن از ظهور و خروج امام قائم شد، امام صادق (علیه السلام) سخن آن ها را می شنید، تا این‌ که آن حضرت به آن ها رو کرده و فرمودند: «کجائید شما؟ هیهات، هیهات، سوگند به خدا آنچه که شما به سوی او چشم می‌کشید «و در انتظارش هستید» نمی آید «و نهضت جهانی تحت پرچم او تحقق نمی یابد مگر این‌که غربال شوید «همه آزمایش شوند»، نه به خدا! آنچه به سویش چشم دوخته اید، واقع نمی شود مگر این‌که زیر و رو و بررسی شوید «آن کسان که حقیقت ایمان را داشته و در ایمان استوارند از دیگران جدا شوند» نه به خدا، آنچه چشم به سویش افکنده اید، پدیدار نمی شود مگر این‌که، جدا شوند «و طرفداران، حق و باطل، مشخص گردند» نه به خدا آنچه به سویش چشم کشیده اید نمی آید مگر بعد از نومیدی، نه به خدا آنچه به جانبش چشم گشوده اید نمی آید مگر وقتی‌که شقاوت به شقاوتمند، و سعادت به سعادتمند برسد»

ابوبصیر به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: «آیا به عقیده شما من حضرت قائم را درک می‌کنم؟» امام صادق (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: «ابوبصیر! مگر تو امامت را نمی شناسی؟ ابوبصیر: چرا، سوگند به خدا، امام من شما هستید و در این هنگام دست حضرت را گرفت امام صادق فرمودند: ای ابوبصیر! به خدا از این‌ که در خیمه حضرت قائم بر شمشیرت «برای جانبازی در راه او» تکیه نکرده ای، باکی نداشته باش «زیرا تو چون امام خود را شناخته ای و در این مسیر استقامت نموده و در خط او حرکت می‌کنی و همواره در انتظار فرمان او بسر می بری، ثواب تو مانند آن است که در زمان ظهور بوده، و پا در رکاب، آماده یاری به آن بزرگوار است» 

نام نویسنده: شیخ کلینی
انتشارات کتاب: دارالکتب الاسلامیه
منبع حکایت: الکافی ،ج 1
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی