«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

دوستی و دشمنی برای خدا

روزی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نشسته بود و یکی از فرزندانشان را روی زانوی خود نشانده و می بوسید و به او محبت می‌کرد. در این هنگام مردی از اشراف جاهلیت خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید و به آن حضرت عرض کرد: من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هیچ کدامشان را برای یک بار هم نبوسیده ام. پیامبر از این سخن چنان عصبانی و ناراحت شدند که صورت مبارکشان برافروخته و قرمز گردید، آنگاه فرمود: من لا یرحم لا یرحم، آن کس که نسبت به دیگری رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد کرد. و بعد اضافه نمود: من چه کنم اگر خدا رحمت را از دل تو کنده است.

نام نویسنده: محمد جواد صاحی
منبع حکایت: حکایتها و هدایتها در آثار استاد شهید مطهری ره
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی