حضرت علی (علیه السلام) در محلی عبور میکردند، گروهی از بچه ها را دیدند که مشغول بازی هستند، ولی یک بچه در کنار ایستاده و غمگین و بازی نمیکند. نزدش رفت و پرسید: نام تو چیست؟ گفت: مات الدین: دین مرد.
امام سراغ این راز نهفته گرفتند و از پدر این کودک سؤال کردند! گفتند: پدرش مرده و مادرش زنده است. امام مادر فرزند را خواست و علت این نام را پرسیدند! مادر گفت: در ایامی که این بچه در رحم من بود پدرش به مسافرت رفت و پس از مدتی همسفران آمدند و گفتند: شوهر تو در مسافرت بیمار شد و از دنیا رفت، از ما خواهش کرد که اگر بچه ام به دنیا آمد نام او را مات الدین بگذارید!!.
امام به اسم مردن دین، پی به رمز و علت آن برد و اعلام کرد مردم در مسجد جمع شوند، سپس همسفران پدر کودک را که چهار نفر بودند خواست و یکی یکی را جداگانه سؤالاتی نمود.به مردم فرمود: هرگاه من صدائی به تکبیر بلند کردم شما هم تکبیر بگوئید. از اولی راز قتل را جویا شد، و او که از این سئوال میخکوب شده بود گفت: من فقط طناب را حاضر کردم صدای تکبیر امام بلند شد و مردم هم تکبیر گفتند.
دومی هم گفت: من طناب را به گردنش بستم و دیگر تقصیری ندارم؛ سومی گفت: من چاقو را آوردم و چهارمی به طور واضح جریان را شرح داد که برای تصاحب اموال او، گروهی او را به قتل رساندیم, امام تکبیر گفت و مردم هم صدا به تکبیر بلند کردند. امام اموال مسروقه را از آنها گرفت و به مادر بچه تحویل داد و آنها را سخت مجازات کرد، و بعد به مادر فرزند فرمود: اسم بچه را عاش الدین : دین زنده است صدا بزنید.