«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

روضه

امشب شب شهادت شخصیتی است که خودسازی و تهذیب نفس را در حد اعلای آن انجام داد، تا امام المتقین شد. آقایی که صراط مستقیم است و پدر امت پیامبر است،حال در بستر شهادت افتاده.

شیخ مفید و شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده اند که اصبغ بن نباته گفت: چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) را ضربت زدند و به خانه بردند، من و حارث همدانی و سوید بن غفله با گروهی از اصحاب آن حضرت، جلوی درِ خانه ایشان جمع شدیم، چون صدای گریه از داخل خانه ی آن حضرت بلند شد، ما همه گریستیم. پس امام حسن (علیه السّلام) از خانه بیرون آمد و گفت:

امیر المؤمنین (علیه السّلام) می گوید که به خانه های خود برگردید، آن جماعت رفتند. من جلویِ خانه آن حضرت ماندم. بار دیگر صدای شیون از خانه آن حضرت شنیدم و من نیز گریستم، باز حضرت امام حسن (علیه السّلام) بیرون آمد و فرمود: نگفتم که به خانه های خود برگردید؟ گفتم: به خدا سوگند یابن رسول اللّه که جانم یاری نمی کند و پایم قوّت رفتن ندارد، و تا علی (علیه السّلام) را نبینم به جائی نمی توانم رفت. سپس بسیار گریستم.

پس ایشان داخل شده و بعد از اندک زمانی بیرون آمد و مرا به اندرون خانه طلبید. چون داخل شدم دیدم علی (علیه السّلام) را بر بالش ها تکیه داده اند و دستمال زردی بر سر مبارکش بسته اند، و روی مبارکش از شدت خونی که از سرش رفته است، چنان زرد شده که ندانستم دستمالش زردتر بود یا رنگ مبارکش.

تقوا و عدالت علی (علیه السّلام) آن قدر زیاد است که به امام حسن (علیه السّلام) می فرماید:

ابن ملجم را حبس کنید و او را طعام و آب بدهید و او را نیکو رعایت کنید. اگر من زنده بمانم، اگر خواهم قصاص خواهم کرد و اگر خواهم عفو خواهم نمود، و اگر از دنیا بروم اختیار با شماست، و اگر عزم کشتن او نمائید بیش از یک ضربت به او نزنید، و گوش و بینی و اعضاء او را مبرید.

سال ها با چاه همدم بوده ام

همنشین رنج و ماتم بوده ام

سال ها در پیچ و تاب زندگی

همدم دیرینه ی غم بوده ام

آسمانی ها شهادت می دهند

روی دینم قرص و محکم بوده ام

من پس از هجده بهار از چشم یاس

شاهد باران نم نم بوده ام

بارها با چاه هم گفتم که من

داغدار قامتی خم بوده ام

داغ زهرا بود من را پیر کرد

غصّه اش من را ز دنیا سیر کرد

نام نویسنده: حجت الاسلام هاشمي نسب
انتشارات کتاب: دفتر مطالعات و پژوهش هاي مركز رسيدگي به امور مساجد خرداد
شماره صفحات ارسال شده: 27-30
منبع حکایت: شهد سخن 10: هم دلي و هم زباني (نمونه فيش سخنراني ويژه ايام دهه سوم ماه مبارك رمضان 1436 ه ق)
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی