«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

صدقه و سائل

روزی مرد جوانی نشسته بود و با همسرش غذا می خوردند و پیش روی آنان مرغ بریان قرار داشت، در این هنگام گدائی به در خانه آمد و سؤ ال کرد.

جوان از خانه بیرون آمد و با خشونت تمام، سائل را از در خانه براند و محروم ساخت ؛ مرد محتاج نیز راه خود را گرفت و رفت، پس از مدتی چنان اتفاق افتاد که همان جوان ، فقیر و تنگدست شد و تمام ثروت او نابود گردید و همسرش را نیز طلاق داد، زن هم بعد از آن با مرد دیگری ازدواج نمود.

از قضاء روزی آن زن با شوهر دوم خود نشسته بود و غذا می خوردند درون سفره پیش روی آنان مرغی بریان نهاده بود، ناگهان گدائی در خانه را صدا در آورد و تقاضای کمک نمود مرد به همسرش گفت : برخیز و این مرغ بریان را به این سائل بده ! زن از جا برخاست و مرغ بریان را بر گرفت و به سوی درخانه رفت که ناگهان بدید سائل همان شوهر نخستین اوست مرغ را به او داد و با چشم‌گریان برگشت. شوهر از سبب گریه زن پرسید: زن گفت : این‌گدا، شوهر اول من بود سپس داستان خود را با سائل پیشین که شوهرش او را آزرده و از در خانه رانده بود، به تمامی بیان کرد وقتی زن حکایت خویش را به پایان آورد، شوهر دومش گفت : ای زن بخدا سوگند، آن گدا خود من بودم .

 

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
منبع حکایت: کتاب یکصد موضوع، پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی