«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

عدالت امیرالمومنین در مواجهه با اقوام و خویشان

عقیل از علی (علیه السلام) درخواست کمک مالی کرد و گفت: من تنگدستم مرا چیزی بده. حضرت فرمو: صبر داشته باش تا میان مسلمین تقسیم کنم سهمیه تو را خواهم داد، عقیل اصرار ورزید علی (علیه السلام) به مردی گفت: دست عقیل را بگیر و ببر در میان بازار، بگو قفل دکانی را بشکند و آنچه در میان دکانست بردارد. عقیل در جواب گفت: میخواهی مرا به عنوان دزدی بگیرند. علی (علیه السلام) فرمود: پس تو میخواهی مرا سارق قرار دهی که از بیت المال مسلمین بردارم و بتو بدهم؟! عقیل‌ گفت: پیش معاویه می روم فرمود: تو دانی و معاویه، پیش معاویه رفت و از او تقاضای کمک کرد، معاویه او را صد هزار درهم داد و گفت: بالای منبر برو و بگو علی با تو چگونه رفتار کرد و من چه کردم. عقیل بر منبر رفت پس از سپاس حمد خدا گفت: مردم من از علی دینش را طلب کردم، علی مرا که برادرش بودم رها کرد و دینش را گرفت ولی از معاویه درخواست نمودم مرا در دینش مقدم داشت! صاحب روضات الجنات می‌گوید: در روایت دیگری است که معاویه گفت: بر منبر برو علی را لعن کن عقیل بالا رفت و گفت: مردم معاویه مرا گفته که علی را لعنت کنم پس شما معاویه را لعنت کنید.

نام نویسنده: سید محمد بار خوانساری
منبع حکایت: روضات الجنات
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی