علت مهاجرت وحيد از بهبهانی، این بوده است که خواجه عزیز کلانتر روزی موقع نماز به آقا مي گوید: » آقا! ببينيد بر اثر دستوری که داده ام چقدر مردم در نمازجماعت شما شرکت کرده اند و جمعيت چقدر زیاد شده است!« وحيد به قدری از این گفته منقلب مي شود که دیگر نماز جماعت نخوانده و به منزل مي رود و بدون درنگ عازم عتبات مي شود و برای هميشه بهبهان را ترک مي گوید تا مبادا بر اثر این گونه اعمال سفيهانه ی مریدان نادان، زنگ ریا و تعلقات جسماني بر لوح دل و روح پاک و بزرگش بنشيند و او را از مقام والای معنوی به پرتگاه پستي و جاه طلبي سقوط دهد.»