«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

نخستین مسلمانان ایرانی

هنگامی که دین مقدس اسلام آشکار شد و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) دعوت خود را آغاز فرمود، حکومت یمن در دست باذان بن ساسان ایرانی بود. جنگ های حضرت رسول که با قبایل عرب و مشرکین قریش در زمان همین باذان شروع شد. باذان از جانب خسرو پرویز بر یمن حکومت می کرد و بر سرزمین های حجاز و تهامه نیز نظارت داشت و گزارش کارهای آن حضرت را مرتبا به خسرو پرویز می رسانید.

حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در سال ششم هجری خسرو پرویز را به دین مقدس اسلام دعوت کرد. وی از این موضوع سخت ناراحت شد و نامه آن جناب را پاره نمود و برای باذان، عامل خود در یمن نوشت که نویسنده این نامه را نزد وی اعزام کند. باذان نیز دو نفر از ایران به نام بابویه و خسرو به مدینه فرستاد.

آن دو پیام خسرو پرویز را به آن جناب رسانیدند و این اولین ارتباط رسمی ایرانیان با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بوده است. هنگامی که خبر احضار حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) به ایران، به مشرکین قریش رسید، بسیار خوش وقت شدند و گفتند: دیگر برای محمد خلاصی نخواهد بود زیرا ملک الملوک ایران خسرو پرویز با وی طرف شده و او را از بین خواهد برد.

نمایندگان باذان با حکمی که در دست داشتند در مدینه حضور پیغمبر رسیدند و منظور خود را در میان گذاشتند. حضرت فرمود: فردا بیایید و جواب خود را دریافت کنید روز بعد که خدمت آن جناب آمدند حضرت فرمود: شیرویه دیشب شکم پدرش خسرو پرویز را درید و او را هلاک ساخت.

سپس افزود: خداوند به من اطلاع داد که شاه شما کشته شد و مملکت شما به زودی به تصرف مسلمین درخواهد آمد. اینک شما به ایران باز گردید و به باذان بگویید اسلام اختیار کند؛ اگر مسلمان شد حکومت یمن هم چنان با او خواهد بود. نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) به این دو نفر هدایایی مرحمت فرمود و آن دو نفر به یمن باز گشتند و جریان را به باذان گفتند. باذان گفت: ما چند روزی درنگ می کنیم، اگر این مطلب درست از کار درآمد، معلوم است که وی پیغمبر است و از طرف خداوند سخن می‌گوید؛ آن گاه تصمیم خود را خواهیم گرفت.

چند روز بعد بر این قضیه گذشت که پیکی از تیسفون رسید و نامه از طرف شیرویه برای باذان آورد. باذان از جریان قضیه به طور رسمی مطلع شد و شیرویه علت کشتن پدرش را برای وی شرح داده بود. شیرویه نوشته بود که مردم یمن را به پشتیبانی وی دعوت کند و شخصی را که در حجاز مدعی نبوت است آزاد بگذارد و موجبات ناراحتی او را فراهم نسازد.

باذان در این هنگام مسلمان شد و سپس گروهی از ایرانیان که آن ها را ابنا و احرار می‌گفتند مسلمان شدند و اینان نخستین ایرانیانی هستند که وارد شریعت مقدس اسلام گردیدند.

حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) باذان را هم چنان بر حکومت یمن ابقا کردند و وی از این تاریخ، از طرف نبی اکرم بر یمن حکومت می‌کرد و به ترویج و تبلیغ اسلام پرداخت و مخالفین و معاندین را سر جای خود نشانید. باذان در حیات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) درگذشت و فرزندش شهر بن باذان از طرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به حکومت منصوب شد. وی نیز هم چنان روش پدر را تعقیب نمود و با دشمنان اسلام مبارزه کرد.

 

 

نام نویسنده: محمد جواد صاحبی
منبع حکایت: حکایتها و هدایتها
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی