«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

نصرت و یاری خداونددر جنگ با مشرکین

خداوند در قرآن شریف به طور مؤکد فرموده است: “انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا” البته ما پیامبران خود و هم چنین آنان را که ایمان آورده اند، در دار دنیا نصرت و یاری می نماییم، یاری و نصرت خداوند نسبت به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان در طول سال های نبوت آن حضرت به گونه های مختلف و از مجاری متعدد صورت گرفته است و در این جا به طور نمونه دو مورد ذکر می شود.

در یک مورد مجرای فیض نصرت خداوند عوامل طبیعی و مجاری تکوینی بوده و در مورد دیگر عوامل انسانی و مجرای ایمان.

مورد اول، در جنگ گروه های مختلف مشرکین با مسلمانان بود، آن وقتی‌که مشرکین متحد شدند و برای نابود ساختن اسلام و مسلمین مصمم گشتند. آنان از نظر عدد و جمعیت، سلاح، مرکب، خواروبار و تجهیزات لازم و خلاصه از جمیع وسایل و اسباب پیروزی بر مسلمین تقدم داشتند و در آن موقع مسلمان ها از هر جهت ضعیف تر بودند و شکست مسلمانان قطعی به نظر می رسید در این موقع حساس رسول اکرم، دست به دعا بر داشت و از خداوند، طلب نصرت و پیروزی نمود.

“فنزل علیه جبرئیل لیللا فقال یا رسول الله ان الله عز ذکره قد سمع مقاتلک و دعاک و قد أجابک و کفاک هول عدوک؛ جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و به پیامبر(صلی الله علیه و آله)عرض کرد: «خداوند گفته تو و دعایت را شنید، خواسته ات را اجابت نمود و هراس و نگرانی را که  از دشمن داشتی برطرف ساخت.»

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از برای آن‌ که از جریان امر آگاه گردد و بداند که نصرت باری تعالی چگونه بوده است به حذیفه مأموریت داد، برود در لشکرگاه مشرکین و ما وقع را از نزدیک مشاهده کند و در مراجعت جریان امر را به عرض رسول اکرم  برساند و مسلمانان را نیز از حمایت خداوند و نصرت باری تعالی آگاه سازد.

لشکرگاه مشرکین در صحرای وسیعی در خارج از شهر مدینه بود، در آن جا خیمه ها را با نظم و ترتیب برپا نموده، اسب ها و شترها را در نقطه های مناسبی اسکان داده، سربازها در جایگاه های خود در حال استراحت بودند در نقطه های مختلف،  کم و بیش آتش هایی برای پختن غذا و دیگر حوایج خود افروخته بودند، ناگهان در تاریکی شب بادی بسیار شدید، وزیدن گرفت و با خودش سنگریزه و شن می آورد و بر سر و صورت افراد برخورد می‌کرد. وزش باد در محیط لشکرگاه به حدی بود که خمیه ها را از جای‌کند، آتش ها را پراکنده نمود و قسمتی از خیمه های فرو ریخته طعمه حریق گردید. خلاصه بر اثر این بلای آسمانی تمام تشکیلات مشرکین به هم ریخت. وحشت و نگرانی آن چنان سپاه کفر را فرا گرفت که نه تنها از پیروزی در جنگ مأیوس شدند، بلکه هر فردی حیات خود را در معرض خطر می دید و به فکر این بود که هر طور ممکن است، محیط خطر را ترک گوید و جان سالم به در ببرد. «حذیفه» موقعی به محل مأموریت خود رسید که تمام سازمان های دشمن ویران شده بود و سران مشرکین با اضطراب و نگرانی شدید در فکر فرار بودند. “فقام أبوسفیان الی راحلته ثم صاح فی قریش النجأ النجا و قال طلحة الازدی لقد زادکم محمد بشر ثم قام الی راحلته و صاح فی بنی أشجع النجأ النجا و فعل عیینة بن حصن مثلها ثم فعل الحارث بن عوف المزني مثلها ثم فعل الأقرع بن حابس مثلها و ذهب الأحزاب و رجع” ؛

ابوسفیان به پا خواست و به طرف مرکب خود حرکت کرد و با فریاد بلند قریش را مخاطب قرار داد و گفت: «عجله کنید و خود را نجات دهید!» سپس طلحه گفت: «محمد (صلی الله علیه و آله) برای شما شر بزرگی طلب نموده است.» آن گاه به طرف مرکب خود حرکت کرد و فریاد زد و بنی اشجع را مخاطب ساخت و گفت: «عجله کنید و جان خود را به در برید!» بعضی دیگر از رؤسای مشرکین چنین کردند و خلاصه احزاب پراکنده شدند و رفتند و حذیفه به مدینه مراجعت نمود.

نام نویسنده: محمد رحمتی شهرضا
منبع حکایت: حکایات منبر مرحوم فلسفی ره
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی