«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

نقش خلق نیکو در هدایت خلق

مردی از اهل شام که در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن می داشت، وارد مدینه شد  امام حسن(ع) را دید پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد وهر چه ازدهانش می آمد به آن بزرگوار گفت.امام  با کمال مهر و محبت به وی می نگریست، چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت، امام به او سلام کرده، لبخندی زد سپس فرمود:ای مرد! من خیال می کنم تو در این شهرمسافر غریبی هستی و شاید هم اشتباه کرده ای، درعین حال طلب رضایت کنی، ما از تو راضی می شویم، اگر چیزی از ما بخواهی به تو می دهیم، اگرراهنمایی بخواهی، اگر برای برداشتن بارت از ما یاری طلبی کمک می کنیم ترا.

اگر گرسنه هستی سیرت می کنیم، اگر برهنه ای لباست می دهیم، اگر محتاجی بی نیازت می کنیم، اگر آواره ای پناهت اگر حاجتی داری برآورده می کنیم و چنانچه با همه وسائل مسافرت بر خانه وارد شوی، تا هنگام رفتنت مهمان ما. می می توانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم، وقتی مرد شامی سخنان پر ازمهرومحبت آن بزرگوار را شنید سخت گریست و درحال خجلت وشرمندگی عرض کرد: گواهی می دهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی؛ الله أعلم حیث یجعل رسالته و خداوند داناتر است به اینکه شمارادر کدام خانواده قرار دهد و تو ای حسن و پدرت دشمن ترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوب ترین خلق خدا  در نزد منی، سپس مرد به خانه امام حسن (ع) وارد شد و هنگامی که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایی شد و ارادتمندان آن خاندان گردید.

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
منبع حکایت: یکصد موضوع، پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی