جواب دشنام
امام صادق(ع): اگر کسى به تو ناسزا گفت، به او بگو: اگر راست مىگویى، از خدا مىخواهم که مرا بیامرزد و اگر دروغ مىگویى، از خدا مىخواهم که تو را بیامرزد. روزی شخصی به سلمان گفت: قیمت ریش تو بیشتر است یا دم سگ؟ سلمان گفت: اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است […]
عنوان بصری و نصیحت امام
عنوان بصری میگوید: از امام صادق (ع) خواستم به من پند و اندرز بدهند. فرمود: تو را به انجام نه چیزی سفارش میکنم ، آن سفارش ها نه تنها برای شما بلکه به همه کسانی است که می خواهند در راه خداوند قدم بردارند و از خداوند می خواهم تو را نیز در انجام آنها […]
روش عملی امام کاظم (ع) در برخورد با فرد دشنام دهنده
روش و اخلاق امام موسی کاظم (ع) چنین بود که اگر کسی پشت سر حضرتش حرف زشتی می زد و بدگوئی میکرد، امام با او اظهار ناراحتی نمی کرد، بلکه هدیه ای برایش می فرستاد. نقل شده فردی به امام علی (ع) دشنام و ناسزا میگفت و بدین شیوه حضرت موسی کاظم(ع) را مورد آزار […]
کینه جوئی ولید
عقبه پدر ولید فرماندار کوفه در مکه معظمه آب دهان به صورت پیامبر (ص) انداخت و روز بدر هم با کفار به جنگ آمد. کفار که شکست خوردند دستگیر شد و او را نزد پیامبر (ص) آوردند و به امر پیامبر امیرالمؤمنین (ع) او را کشت. لذا فرزندش ولید که در زمان عثمان به فرمانداری […]
تواضع و فروتنی و سجده در مسجد
امام جعفر صادق (ع) حکایت فرمودند: من هر شب رختخواب پدرم حضرت امام محمد باقر (ع) را آماده و پهن میکردم و منتظر می ماندم تا آن حضرت تشریف بیاورد و استراحت نماید؛ و پس از آن در رختخواب خود رفته و استراحت می کردم. در یکی از شب ها، پدرم تأخیر نمود و به […]
اشک های امام باقر (ع) در طواف کعبه
«افلح» غلام امام باقر (ع) بود. او میگوید: من با امام باقر (ع) به زیارت خانه خدا رفتیم. وقتی امام وارد مسجد شد از آنجا نگاهی به خانه خدا کرد و گریه کرد تا اینکه گریه اش بلند شد. عرض کردم: پدر و مادرم فدایت باد. مردم شما را می بینند آهسته تر گریه کنید. […]
نقش خلق نیکو در هدایت خلق
مردی از اهل شام که در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن می داشت، وارد مدینه شد امام حسن(ع) را دید پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد وهر چه ازدهانش می آمد به آن بزرگوار گفت.امام با کمال مهر و محبت به وی می نگریست، […]
حکایت امام حسین (ع) و مرد شامی
شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: حسین بن علی بن ابی طالب است. سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید […]
پادشاه و کشتن اسیر
پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سخط گفتن، که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. ملک پرسید که چه میگوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند جهان همی گوید: ” وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ […]