«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

نماز از ترس کفش

شخصی هنگام عبور از شبستان مسجد، چشمش به مردی افتاد که خیلی با عجله نماز می‌خواند و طمأنینه نماز را مراعات نمی‌کرد. در غضب شد و با نعلین خود، محکم به سر او کوفت و گفت: نماز خصم تو شود، این چه نمازی است که بجا می آوری؟ زود باش نماز خود را با طمأنینه اعاده کن. آن مرد با آهستگی نماز را اعاده کرد. آن شخص بعد از تمام شدن نماز گفت: حال خودت بگو، این نماز بهتر بود یا نماز اول؟ آن مرد گفت: نماز اول! آن شخص گفت: چرا؟ گفت: چون نماز اول از ترس خدا بود و نماز دوم از ترس کفش شما!

نام نویسنده: غلامرضا نیشابوری
منبع حکایت: داستانها و حکایتهای مسجد
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی