«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

گوسفندان چه خوردند؟

– الاغمان را برداشتم بردم بيابان تا برای زمستان گوسفندان‌مان علف جمع كنم. فرصت خوبی بود. حداقل تا شب كسی منتظر من نبود. الاغ خودش راه خانه را بلد بود. رهايش كردم و رفتم جبهه.
نمی‌دانم آن سال زمستان، گوسفندها چه می‌خوردند؟

نام نویسنده: مهدی قزلی
منبع حکایت: قصه های مینی مالیستی جنگ (صد خاطره ی کوتاه )
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی