«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

یقین یاران امام حسین علیه السلام در روز عاشورا سبب جان فشانی آنان گردید

شب عاشورا زینب (سلام الله علیها) به امام حسین (علیه السلام) عرض می کند: برادرم نکند اصحاب تو فردا تو را رها کنند و تنها بگذارند؟ حضرت فرمود: به خدا قسم آنها را امتحان کردم آنقدر به شهادت علاقمندند همانند مأنوس بودن طفل به شیر پستان مادر. شب عاشورا وقتی حضرت سخنرانی کرد و اجازه داد هر کس می خواهد برود، هر کدام سخنی درباره موافقت با امام گفتند، پس امام جایگاهشان را در بهشت به آنها نشان داد و بر یقین آنها افزود و روز عاشورا احساس درد نیزه و شمشیر نمی کردند!! در شب عاشورا به محمد بن بشیر حضری خبر دادند که پسرت را در مرز ری (شاه عبدالعظیم) اسیر گرفتند، گفت: عوض جان او و جان خود را از آفریننده جانها می گیرم، من دوست ندارم که او را اسیر کنند و من پس از او زنده و باقی بمانم، چون حضرت کلام او را شنید فرمود: خدا تو را رحمت کند، من بیعت خویش را از تو برداشتم برو فرزند خود را از اسیری نجات بده محمد عرض کرد: مرا جانوران درنده زنده بدرند و طعمه خود کنند، اگر از خدمت تو دور شوم، امام فرمود: این جامه های قیمتی را بردار بده به فرزند دیگرت تا برود برای آزادی برادرش بکوشد، پس پنج جامه برد به او عطاء کرد که هزار دینار قیمت داشت. آری محمد بن بشیر در حمله اول که عده ای شهید شدند، به لقاء الهی پیوست.

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
منبع حکایت: یکصد موضوع، پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی