گویند حضرت عیسی بن مریم نشسته بود و نگاه می کرد به مرد زارعی که بیل در دست داشت و مشغول کندن زمین بود.حضرت عرض کرد: خدایا آرزو و امید را از زارع دور گردان، ناگهان زارع بیل را به یک سو انداخت و در گوشهای نشست. عیسی علیه السلام عرض کرد: خدایا آرزو را به او بازگردان ، زارع حرکت کرد و مشغول زارع شد. عیسی از زارع سؤال نمود: چرا چنین کردی؟ گفت: با خود گفتم تو مردی هستی که عمرت به پایان رسیده ، تا به کی بکار کردن مشغولی، بیل را به یک طرف انداخته و در گوشهای نشستم. بعد از لحظاتی با خود گفتم: چرا کار نمیکنی و حال آنکه هنوز جان داری و به معاش نیازمندی، پس بکار مشغول شدم.