«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

بردگی به خاطر حرص و طمع به دنیا

دو نوجوان با یکدیگر دوست بودند که یکی نان داشت و دیگری نان و عسل، نوجوانی که نان خالی داشت، رو به دوستش کرد و گفت مقداری از عسل را به من هم بده. او گفت: می‌دهم به شرط آنکه سگ من شوی. نوجوان پذیرفت و نوجوانی که عسل داشت، بندی به گردن او انداخت و او شروع کرد به پارس‌کردن تا مقداری عسل به دست بیاورد، این داستان به خوبی نشان می‌دهد طمع چگونه انسان را از کرامت انسانی تهی و او را برده دیگران می‌سازد.

منبع حکایت: سیری در سپهر اخلاق ، ج۱ ؛ ص۵۸۵ 
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی