مرحوم آیت الله شیخ جعفر شوشتری (رحمة الله علیه) می گوید: نجف اشرف تحصیل علوم دینی را به پایان بردم و دوره نشر علم و انذار فرا رسید به وطن خود بازگشته و به اداء وظیفه پرداختم و طبقات مردم را به اندازه فهم آنها هدایت می کردم و چون در آثار متعلقه به وعظ و مصیبت توانایی و اطلاع کامل نداشتم در ایام ماه مبارک رمضان و روزهای جمعه تفسیر صافی را بالای منبر می بردم و در ایام عاشورا روضة الشهاده مرحوم ملا حسین کاشفی (رحمة الله علیه) و از روی آنها برای مردم موعظه و مصیبت بیان می کردم و نمی توانستم از حفظ مطالب را بگویم. یک سال به این رویه گذشت و ماه محرم نزدیک شد. شبی با خود گفتم: تا کی کتاب به دست باشم و اندیشه کردم تدبیری کنم تا از کتاب مستغنی گردم. آن قدر فکر کردم که خسته شدم و خوابم برد، در عالم رؤیا مشاهده نمودم در کربلا هستم و ایامی است که موکب های حسینی در آن جاست و خیمه های آن حضرت برپاست و لشکر دشمن در برابر آن هاست: من وارد چادر مخصوص سیدالشهداء (علیه السلام) شدم و بر آن امام سلام کردم. مرا نزد خود جای دادند و به حبیب بن مظاهر فرمود: این مهمان ماست. آب که نداریم ولی آرد وروغن هست. برخیز و خوراکی آماده کن و نزد او بیاور. حبیب برخاست و غذایی تهیه کرد و برابر من گذاشت. چند لقمه از آن طعام تناول نمودم که از خواب بیدار شدم و دریافتم که به دقائق و اشارات مصائب و لطائف و کنایات آثار ائمه (علیهم السلام) مطلعم به وجهی که پیش از من کسی مطلع نبوده و هر روز این اطلاع و احاطه افزوده می گشت تا اینکه ماه مبارک رمضان آمد و در مقام وعظ و بیان به مقصود خود به طور کامل رسیدم.