«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

خائفان

وقتی‌که این آیه(البته وعده‌گاه جمیع آن مردم گمراه نیز آتش دوزخ خواهد بود، آن دوزخ را هفت در است ، هر دری برای ورود دسته ای از گمراهان معین گردیده است) بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، چنان گریه می‌کرد که اصحاب از گریه او به گریه افتادند و کسی نمی دانست جبرئیل با خود چه وحی کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله این چنین گریان شده است.

یکی از اصحاب به در خانه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و داستان نزول وحی و گریه پیامبر را شرح داد: فاطمه سلام الله علیها از جای حرکت نمود. چادر کهنه ای که دوازده جای آن بوسیله برگ خرما دوخته شده بود، بر سر نمود و از منزل خارج شد.چشم سلمان فارسی به آن چادر افتاد، در گریه شد و با خود گفت : پادشاهان روم و ایران لباسهای ابریشمین و دیبای زر بافت می پوشند، ولی دختر پیامبر چادری چنین دارد، و در شگفت شد!!.

وقتی فاطمه سلام الله علیها به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرتش به سلمان فرمود: دخترم از آن دسته ای است که در بندگی بسیار پیشی و سبقت گرفته است آنگاه فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: بابا چه چیز شما را محزون کرده است ؟ فرمود: آیه ای که جبرئیل آورده و آنرا برای دخترش خواند.فاطمه سلام الله علیها از شنیدن جهنم و آتش عذاب چنان ناراحت شد که زانویش قدرت ایستادن را از دست داد و بر زمین افتاد و می‌گفت : وای بر کسیکه داخل آتش شود.سلمان گفت : ایکاش گوسفند بودم و مرا می خوردند و پوستم را می دریدند و اسم آتش جهنم را نمی شنیدم.

ابوذر می‌گفت : ایکاش مادر مرا نزائیده بود که اسم آتش جهنم بشنوم، مقداد می‌گفت : کاش پرنده ای در بیابان بودم و مرا حساب و عقابی نبود و نام آتش جهنم را نمی شنیدم. امیر المؤ منین علیه السلام فرمود: کاش حیوانات درنده پاره پاره ام می کردند و مادر مرا نزائیده بود و نام آتش جهنم نمی شنیدم . آن‌گاه دست خود را بر روی سر گذاشته و شروع به گریه نمود و می فرمود: آه چه دور است سفر قیامت ، وای از کمی توشه ، در این سفر قیامت آنها را به سوی آتش می برند، مریضانی که در بند اسارتند و جراحت آنان مداوا نمی شوند، کسی بندهایشان را نمی‌گشاید، آب و غذای آن ها از آتش است و در جایگاههای مختلف جهنم زیر و رو می شوند

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
منبع حکایت: یکصد موضوع،پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی