مالک اشتر يكى از مخلصين اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از متوغلين در محبّت آن حضرت بود. روزى مالک از راهى میگذشت. قصابى بىادب و دور از آداب اخلاقى و انسانى، پاره استخوانى به جانبش انداخت و به شانهاش نواخت. مالك از فرط فتوّت برنگشت. شخصى به قصّاب گفت: آيا اين مرد را میشناسى و با وجود آگاهى اهانت كردى؟ گفت: خير. گفت: اين مرد شير بيشه شجاعت، مالک اشتر است. قصاب ترسيد و از پى آن جناب روان شد و او را در مسجد در حال نيايش و نماز يافت. پس از نماز به پايش افتاد و عذرها خواست. مالک فرمود: به مسجد نيامدم و نماز نخواندم، جز براى اين كه از خداى بزرگ بخواهم تا از تقصير و گناه تو بگذرد. آرى مردان خودساخته هم در جبهه با دشمن، تمام وجودشان را در اختيار معبود خود گذاشته و در راه او از جسم و جان خويش میگذرند و در ميدان جهاد با نفس اماره بر هواى نفس پيروز شده و فاتحانه از اين ميدان میگذرند. ظفر آن نيست كه در معركه غالب آیی/ از سر نفس گذشتن ظفر است