از زمان مجردی دوست داشتم خانواده شهید رضا طاهر در مراسم عقدم حضور داشته باشند. ولی آن روز، ولادت خانم بود و وقتی رفتیم دعوتشان کنیم گفتند سرشان شلوغ است و احتمالا نمیتوانند حضور داشته باشند. دلم شکست. به مادرش گفتم داداش رضا خودش درست میکند تا بیایید مطمئنم! وقتی خطبه را خواندند نگاه کردم و دیدم آمدهاند. از مادر شهید خواستم که بعد از مراسم برویم خانهشان. حالا ما بودیم و اتاقی که شهید خیلی دوست داشت. مادرشهید به ما قرآن هدیه داد. یک قرآن که صفحه اولش عکس شهید طاهر است.
درست است از نظر بعضیها خیلی ساده ازدواج کردیم ولی برای من خیلی با ارزش است. داریم سعی میکنیم با وجود همه مشکلات، مبارز باشیم برای خدا. وقتی من ناراحتم همسرم میگوید امتحان الهی است حواست باشد! وقتی همسرم از اوضاع اقتصادی ناراحت است میگویم خدا دارد نگاه میکند از امتحانش سربلند بیا بیرون! همین برای ما شیرین است. همین که شهدا برایمان عروسی گرفتند.