«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

نامه ای برای تسلی

نامه ای از حضرت صادق (علیه السلام) اسحاق بن عمار گفت: هنگامی که عبد الله بن الحسن و بستگانش را به امر منصور دوانیقی به زندان افکندند، امام صادق ( (علیه السلام) ) نامه ای برای تسلی آنها نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، این نامه به سوی بازمانده ی صالح و ذریه ی پاک است از طرف پسر برادر و پسرعمویش. ای عبد الله! اگر شما را به زندان افکندند، مرا هم شریک کردند در آنچه به شما از اندوه و ناراحتی قلبی رسید، من نیز مانند شما ناراحتم در مورد این پیش آمد. اگر به سوی خدا برگردی و نظر به کتابش نمایی برای پرهیزکاران صبر و شکیبایی را خواسته در آن جا که که می‌فرماید: وفاصبر ولاتکن کصاحب الحوت… »  ؛ شکیبایی کن، مانند یونس پیامبر مباش…. پسرعمو! هرگز خداوند به زیان دنیوی که پیش آید برای دوستان اهمیت نداده و نزد خداوند برای دوستانش چیزی محبوب تر از زیان و ناراحتی با شکیبایی و صبر نیست؛ همان طوری که ارزشی برای نعمتهای دنیا قرار نداده نسبت به دشمنانش اگر غیر از آن بود دشمنانش دوستانش را نمی کشتند و آنها را نمی ترساندند با این که ایشان آرامش، آسایش، برتری و غلبه دارند؛ از این رو است که مثل یحیی و زکریا به ستم کشته می‌شوند و جدت علی بن ابی طالب و پسر عمویت حسین بن علی را می‌کشند،

نامه ای از حضرت صادق (علیه السلام) – اگر نه این بود خداوند در قرآن نمی فرمود: «وَلَوْلَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ  » و نیز نمی فرمود: «أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِینَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَلْ لَا یَشْعُرُونَ ». آیا گمان می‌کنند کشش می‌دهیم ثروت و فرزندان آنها را و خوبی‌ها را به سوی ایشان سوق میدهیم، نه نمی دانند. در حدیث آمده است: اگر مؤمن محزون نمیشد برای کافر عصابه ی آهنینی قرار می‌دادم که هیچ گاه سردرد نگیرد. همچنین حدیث دیگر که می‌فرماید: دنیا در نظر خداوند به اندازه ی بال مگسی ارزش ندارد، اگر این مقدار ارزش میداشت به هیچ کافری قطره ی آبی نمیداد؛ از این رو است که در حدیث دیگر می‌فرماید: هر گاه خداوند بنده ای را دوست داشته باشد او را مورد توفان بلا قرار می‌دهد. از اندوهی خارج

: نامه ای از حضرت صادق (علیه السلام) نمی شود مگر این که در غم دیگر داخل می‌گردد. در حدیث دیگر آمده است: محبوب تر از این دو اندوه نزد خداوند نیست، یکی اندوهی که مؤمن هنگام خشم دارد و آن را ابراز نمی کند، دیگر اندوهی که هنگام مصیبت بر او وارد میشود و صبر می‌کند؛ به همین دلیل هر کس به اصحاب پیامبر ظلم میکرد دعا می‌کردند خداوند به او طول عمر، مبحت بدن، کثرت مال و فرزند بدهد، به همین دلیل پیامبر و به هر کس امتیاز میداد از نظر رحمت و طلب آمرزش، شهادت را برای او می‌خواست؛ پس ای عموزادگان و برادران! بر شما باد به صبر و رضا و واگذاری کار به خدا و تسلیم شدن در برابر قضای او. به فرمانبرداری خداوند چنگ بزنید، از او می‌خواهم به من و شما صبر عنایت فرماید و به قدرت خود ما را

نامه ای از حضرت صادق (علیه السلام)]  هر هلاکت و نابودی دور دارد، او شنوا و به ما نزدیک است.

مقایسه ی دو زن شکیبا ابوطلحه ی انصاری از اصحاب بزرگ پیامبر در جنگ احد پیش روی آن حضرت تیراندازی می‌کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) روی پنجه ی پا بلند می‌شدند تا هدف تیر او را مشاهده کنند، ابوطلحه در این جنگ سینه ی خود را جلو سینه ی پیامبر نگه داشته، عرض میکرد: سینه ی من سپر جان مقدس شما باشد، پیش از آن که تیر به شما مایلم سینه ی مرا بشکافد. ابوطلحه پسری داشت که بسیار مورد علاقه ی او بود. اتفاقا مریض شد. مادر او‌ام سلیم از زنان با جلالت اسلام است، چون به محبت زیاد ابوطلحه نسبت به فرزندش توجه داشت همین که احساس کرد نزدیک است بچه فوت شود ابوطلحه را خدمت پیامبر و فرستاد و پس از رفتنش بچه از دنیا رفت.‌ام سلیم او را در جامه ای پیچید و کنار اتاق گذاشت و فورة غذای مطبوعی تهیه کرد و خویش را برای پذیرایی از شوهر با عطر و وسایل آرایش آراست. وقتی ابوطلحه آمد حال فرزند خود را پرسید، در جواب گفت: خوابیده است. سؤال کرد: غذایی هست؟‌ام سلیم خوراک را آورد. پس از صرف غذا از نظر غریزه ی جنسی نیز خود را بی نیاز کرد، در این هنگام به شوهر خود گفت: ابوطلحه! چندی پیش امانتی از شخصی نزد من بود آن را امروز به صاحبش برگرداندم، از این موضوع نگران که

نیستی؟ ابوطلحه جواب داد: چرا نگران باشم، وظیفه ی تو همین بود. گفت: پس در این صورت به تو میگویم فرزندت امانتی بود از خداوند در دست تو که امروز امانت خود را گرفت. ابوطلحه بدون هیچ تغییر حالی گفت: من به شکیبایی از تو که مادر او بودی سزاوارترم. از جا حرکت کرد، غسل جنابت کرد و دو رکعت نماز خواند، پس از آن خدمت پیامبر رسید و فوت فرزند و عمل‌ام سلیم به عرض آن جناب رسانید، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: خداوند در آمیزش امروز شما برکت دهد، آن گاه فرمودند: شکر میکنم خدای را که در امت من نیز زنی همانند آن زن صابره ی بنی اسرائیل قرار داد. پرسیدند: شکیبایی آن زن چه بود؟ فرمودند: زنی در بنی اسرائیل بود، شوهرش دستور داد برای میهمانان غذایی تهیه کند. این خانواده دو پسر داشتند، هنگام پختن غذا بچه‌ها بازی میکردند ناگاه هر دو در چاه افتادند. زن جسد آنها را بیرون آورد و در پارچه ای پیچید و کنار اتاق دیگر گذاشت، نخواست میهمانها را ناراحت کند. بعد از رفتن میهمان‌ها خود را آراست و پیوسته خود را برای عمل آمیزش آماده نشان میداد. شوهر نیز خواسته ی او را انجام داد. سپس از فرزندان خود سؤال کرد،

مقایسه ی دو زن شکیبا – گفت: در اتاق دیگر خوابیده اند، آنها را صدا زد ناگاه مادر بچه‌ها را دید از خانه خارج شدند و پیش پدر آمدند. زن گفت: به خدا سوگند هر دوی آنها مرده بودند و خداوند آنها را به واسطه ی شکیبایی و صبر من زنده کرد.

در راه تعلیم قرآن! – خبیب را از دار پایین آوردند، هنوز بدنش گرم بود و دست روی جراحت خود گذاشته بود. زبیر او را بر اسب خود گذاشت، آن گاه به راه افتادند. وقتی پاسبانان بیدار شدند خبیب را ندیدند، جریان را به قریش اطلاع دادند، هفتاد نفر از پی آنها رفتند، همین که به زبیر و مقداد رسیدند، زبیر پیکر را بر زمین افکند و زمین بدن او را در خود فرو برد (از این رو خبیب را بلیع الأرض میگفتند)، آن گاه عمامه از سر برداشت و شما عجب جرئتی پیدا کرده اید! من زبیر بن عوام هستم و او مقداد بن اسود کندی است. دو شیر ژیانیم که به طرف بیشه ی خود می‌رویم، اگر مایلید با یکدیگر میجنگیم و اگر می‌خواهید به محل خود برگردید. قریش صلاح را در پیکار ندیدند و باز گشتند. زبیر و مقداد  خدمت پیامبر رسیدند و جریان عرض ایشان رسانیدند

پاداش برای مؤمنان یونس بن یعقوب از امام صادق ( (علیه السلام) ) نقل می‌کند که ایشان فرمود: ملعون است هر بدنی که در هر چهل روز یک مرتبه بیماری یا ناراحتی نبیند. عرض کردم: آیا به همین سبب مورد لعنت واقع می‌شود؟! فرمود: آری. چون دید این موضوع بر من خیلی گران آمد فرمود: خدشه و خراش، لطمه زدن ، لغزش، به زمین خوردن و مصیبتی که به انسان روی می‌آورد یا توهینی که به شخص وارد شود بلا محسوب می‌شود. پاره شدن بند نعلین نیز از این قبیل است. یونس! مؤمن گرامی تر است نزد خداوند از این که چهل روز بر او بگذرد و پیش آمدی برایش رخ ندهد که گناهانش زائل شود، گرچه غم و محنتی برایش حاصل گردد و نداند از چه رو غمگین و افسرده است. به خدا سوگند برای بعضی از شما پیش آمد می‌کند مانند وقتی که پول‌ها را می‌شمرد می‌بیند کم است، افسرده می‌شود و مرتبه ی دیگر که می‌شمرد درست می‌یابد، متوجه می‌شود کم نبوده، همین حزن باعث نابودی بعضی از گناهان می‌شود. ای یونس! ملعون است ملعون، کسی که همسایه اش را بیازارد. ملعون است ملعون، کسی که برادرش در موردی از در صلح با او در آید و او راضی نگردد!

تحفه ی خدا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دختری را خواستگاری کردند، پدر دختر شروع کرد به تعریف دختر خود و امتیازات او را میشمرد؛ از آن جمله گفت: این دختر از زمان تولدش تا این زمان بیمار نشده است. حضرت از مجلس برخاستند و فرمودند: خیری در چنین وجودی نیست که مانند گورخر بیمار نشود. مرض وبلا تحفه ای است از جانب خدا برای بنده که اگر از یاد او غافل شده باشد آن پیش آمد او را متوجه می‌سازد. درد پشتم داد حق از فضل خویش تا نخسیم جمله شب چون گاومیش داد فرعون را صد مال و منال تانبارد رو به حق آن بدسگال در همه عمرش ندید او درد سر تا ننالد سوی حق آن بدگهر ای خجسته درد و بیماری و غم ای خموشا امراض و بلوا و سقم هر زمان گوید به گوشم بخت نو گر تو را غمگین کند خشمین مشو خلق را با تو بد و بدخو کند که تو را ناچار رو آن سو کند

بهتر از شهادت در روز قیامت کسانی را که برای برافراشتن پرچم دین و توسعه ی حق و حقیقت شربت شهادت نوشیده اند به بهشت می‌برند، همین که وارد می‌شوند عده ای را می‌بینند که در مقام ارجمندی قبل از آنها جای گرفته اند. عرض میکنند: خداوندا! ما فرزندان خود را یتیم کردیم و جان را فدا ساختیم، اینها چگونه پیش از ما وارد بهشت شده اند؟ خطاب میرسد: ایشان مستمندان و تنگدستان آل محمداند، شما در تمام عمر یک بار توسط شمشیر کفار شهید شدید در صورتی که اینها روزی صد بار به تیغ ابتلا و امتحان کشته می‌شدند، به همین دلیل مرتبه ی شهادت به مقام اینها نمی رسد.

 

شماره صفحات ارسال شده: 267
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی